ققنوس

متن مرتبط با «) ) emoticon» در سایت ققنوس نوشته شده است

باران هنوز میبارد( رمز راتو میدانی)

  • وای باران باران شیشه ی پنجره را بارا&#, ...ادامه مطلب

  • بخند جان من:)

  • شیفتگی من، درحد خودم بود. بازتاب تونبود. آن روزها تونبودی. من بودم و تویی که در ذهنم نگه داشته بودم. همه چیز برایم روشن ترازنور بود. میدانستم دلت برای چه کسی تندتر میزند. وشاید همین مساله، پذیرش نبودنت را برایم ساده ترمیکرد. چند سال گذشت ومن دقیقا زمانی که خودم وتورا گوشه ای گذاشته بودم و تارعنکبوت بسته بودیم، تمام گرد وخاک هارا کنار زدم. این مرداب دلم را به هم زدم تا...شاید برای اینکه خودم را پیداکنم.. نمیدانم دقیقاچرا.من فکر نکردم چرا به سمت توبرگشتم. چشمم رابستم. در کمتر از ده ثانیه تصمیم گرفتم. آن موقع فکر نکردم ممکن است چه اتفاقی برای دلم بیفتد. شاید اگر فکر میکردم هرگز دست به این کارنمیزدم. اما چندان پشیمان نیستم. نمیدانم. شاید هم باشم. راستش رابخواهی حتی ثانیه ای فکر نکردم تو چه کارمیکنی وچه خواهی کرد. اصلا مادام راحتی یادم نبود. من فقط دنبال یک حس گمشده میگشتم. سوزنی درانبارکاه شاید. پس تورا از زیر تمام آن تارعنکبوت ها بیرون آوردم. نوشته هایت راکه میخواندم گمان میکردم درآن ها بامن حرف میزنی. گلایه هایت وتمام حرفهایت رابه خودم میگرفتم ونه تنها به عقب رانده نمیشدم بلکه هرروز به ت,جان من بخند ...ادامه مطلب

  • ؛)

  • کافه شعررا چندروزدیگر افتتاح میکنیم. کمی خوشحالم وبسیار خسته. امروز چند کلاف کامواخریدم. حس نابی بود. حالم رابهترکرد. صبح هم به بیمارستان رفته بودم تاجواب آزمایشهای پدر رابگیرم.مژده رادیدم. درآزمایشگاه. باورم نمیشد برای خودش خانومی شده بود. آن هم دربیمارستان قلب کوثر. خوشحال شدم. بعد، آنقدر هوا خوب بود که تصمیم گرفتم پیاده به خانه بازگردم. ازهمان کوچه باغی زیبای دوست داشتنی خیابان قصرالدشت. همان که برای اولین بار باموسیو درآن پیاده راه رفتیم. خیلی دلم میخواست دراین کوچه پیاده راه روم واین راهمان موقع هم به موسیوگفتم. یادش بخیر. چقدر همه چیز عوض شده. نزدیک به یک سال ازآن زمان میگذرد. چقدر زودگذشت. باورم نمیشود که یک سال است که...زمان،عجیب میگذرد. امروز که تنهابودم، ماشینی به سرعت وبافاصله ی کمی ازکنارم رد شد. چندپسر جوان سرشان راازپنجره ماشین بیرون آوردند وخندیدند. راستش کمی زهرمارم شد تنها قدم زدن آن هم درآن هوا. اما اهمیتی نداشت.آنقدر ازین اتفاق ها می افتد که آدم عادت میکند. من هم حتما عاوت کرده ام، که نترسیدم. بگذریم:) آدم جالبی شده ام.,p(a b),p(a or b),p(b a) ...ادامه مطلب

  • :)......

  • روزهایی که ازصبح درخانه تنهاهستم رادوست تر میدارم.میتوانم هرغذایی دلم میخواهد اختراع کنم.مادربزرگ میگوید:'توعاشق آشپزی هستی دختر'آشپزی ،روحیه ام را عوض میکند.هیجان آوراست.به خصوص روزی که مادر میگوید هرچه خودت خواستی درست کن...آخ...شیرین ترین جمله ایست که میشنوم...مادر میگوید علاقه ی من به آشپزی به علت شکموبودن من است:) خب راستش رابخواهی من غذارادوست دارم.اما حیف که این هیکل بی نوا خراب میشودباپرخوری...پدر مرا دعوامیکند.پدرفکر میکند عمدا غذانمیخورم که لاغربمانم!!اما خب میدانی که من هرگز به خودم گرسنگی نمیدهم.یعنی نمیتوانم.مگراینکه این معده ی عزیز مثل , ...ادامه مطلب

  • :)چون میگذرد غمی نیست

  • مجال،بی رحمانه اندک بود وواقعه سخت نامنتظر.از زمانی که بازگشته ام،همچون بازیگری بی روح شده ام که یک فیلم نامه را ازحفظ میخواند بی آنکه حتی کلمه ای را پس وپیش بگوید.من خودم را باز هم جاگذاشتم و به این شهر بازگشتم.اما مگر میتوان میان مشتی کور از بینایی سخن گفت؟یاد آن کلیپ زیبا افتادم.همان پسری که عاقبت شعورش را به تیغ سپرد و چون دیگران کور شد...پسرک بیچاره...شاید باخودم قرارگذاشتم خودم رابه کوری بزنم.اما رخوت بیش ازحد این نقش،مرا خسته کرده است.حرفهای دیشب باعث شد ازخودم بدم بیاید.چقدر دروغ؟تاکجا؟این همه دروغ برای چه؟همه چیز عوض شده است.حتی دیگر صدایش نم,چون میگذرد غمی نیست,چون میگذرد غمی نیست تا بگذرد,چون میگذرد غمی نیست غصه نخور,شعر چون میگذرد غمی نیست,شعر کامل چون میگذرد غمی نیست,اس ام اس چون میگذرد غمی نیست,این نیز بگذرد چون میگذرد غمی نیست,چرا همه میگویند چون میگذرد غمی نیست,چون که میگذرد غمی نیست,ادامه شعر چون میگذرد غمی نیست ...ادامه مطلب

  • :):)

  • _چه تخت باریکی!_بله خانم...استانداردتمام تخت های مخصوص تزریق همین اندازه است_اصلا به راحتی مردم فکر نمیکنند:(_:)نیمه هشیاربودم و به مکالمه ی پیرزنی درشت اندام که روی تخت کناری خوابیده بود با خانم جهانشاهی گوش میدادم...خانم جهانشاهی منشی دکتر عزیزمن است...دکتر نازنین ،دوست داشتنی والبته بسیار باسواد وباتجربه.روی تختی که چندان کوچک هم نبود درازکشیده بودم و فکرم خالی بود.انگار حافظه ام به کلی پاک شده بود...خیره شده بودم به یک میله و پرده ای که کنارم آویزان بود...خانم جهانشاهی ازمهربان ترین آدم هایی ست که میشناسم.اصلا به شوق دیدن اوست که هرچند وقت یک بار مریض,) ) meaning,) ) meaning in chat,) ) emoticon,) ) what does this mean in texting ...ادامه مطلب

  • :')

  • بازهم ریاضی نجاتم میدهد.از روزمرگی،از عادت،از بی تفاوتی.چه شیرین است که ساعتهابگذرد و گذران زمان را حس نکنی...شب ازنیمه گذشته است ومن هنوز غرق در مساله ای هستم که  خواب ازچشمم ربوده است.پس از ساعت ها کلنجار رفتن،رهایش میکنم و درازمیکشم روی تخت نازنینم.به نظرمی آید روزهای خوبی در راهند وازاین بابت خوشحالم.آرامم.شاید بهتر است اصلابه میزان بی تفاوتی ام فکر نکنم تاکمترحرص بخورم.بی تفاوتی اصلابدنیست.همینکه آرامم برایم کافیست.مهم نیست به چه قیمتی این اتفاق افتاده است.چقدر خواب،لذت بخش است...ولذت بخش ترآن است که چند شبی ست خواب آشفته نمیبینم.خوشبینم به رو,),) meaning,)l,) emoticon,) meaning in text message,)ll,) emoji,)p,) emoticon meaning,)0 ...ادامه مطلب

  • سلام برتوای من:)

  • جالب است که ناگاه به یاد تکه ای از شعری که سال پیش نوشته بودمش افتادم...انگارمیدانستم حوالی بیست وپنج سالگی دقیقا چه حال وهوایی دارم... غایت شکوفه،بادام است..غایت من،لبخند تو.بخند.نگاه کن مرابی گریز.چشم های تو پلی ست،برای گذر از زمستان... بهارمی آید و تابستان وپاییزومن بیست وپنج ساله می شوم..روبه روی آینه ای تمام قدمی ایستم تنهاتصویرتورامیبینم، که هنوزدر قاب شکسته ی چشم هایمبه من خیره شده استهنوز عشق،درحوالی وجودم..پرسه میزند.عشق را انتهایی نیست.عشق را غایتی نیست،جزخودباختن.و من خودرا باخته ام که' تو 'ازدرون آینه به 'من' لبخندمیزنی.من،همه تو اموغایت, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها