ققنوس

متن مرتبط با «آشتی با ریاضی» در سایت ققنوس نوشته شده است

باران به شکل الفبا می بارد

  • باران چنان برخاک می زند که انگار سر ج&, ...ادامه مطلب

  • باران هنوز میبارد( رمز راتو میدانی)

  • وای باران باران شیشه ی پنجره را بارا&#, ...ادامه مطلب

  • باغ های قصرالدشت

  • چه خوب شد که گندم دیر رسید به قرارمان...چه خوب شد که آقای کاف حرف زد ومن نیز.. احساس نزدیکی عمیقی با او داشتم. نزدیکی وآرامش توامان.. این بشر عجیب آرام است. راستش هنوز نفهمیدم چرا میخواست مرا ببیند اما اهمیتی نداشت. حس جالبی بود که دانستم خلوتگاه او هم خیابان قصرالدشت وباغ هایش است. دوباره کاکتوس خریدم..به جای آنان که باد زد و کشتشان. از هر دویشان خواستم یکی برایم انتخاب کنند تا امروز را یادم بمان,قصرالدشت ...ادامه مطلب

  • باران به شکل الفبا می بارید

  • چند روز دیگر ۳۰ مرداد می شود. از تب وتاب من برای رفتن به آن شهر غریب، یک سال گذشت. شور عجیبی داشتم که از لحظه ی ورودم به آن شهر، سرکوب شد. با شور رفتم و با اشک های شور روی گونه هایم بازگشتم. وقتی در موزه ی هنرهای زیبا قدم می زدم، وقتی آن تابلوها را میدیدم و فکر میکردم که  زمانی او هم آن جا ایستاده وازآن ها عکس گرفته است، حس عجیبی داشتم. قلبم تیر می کشد از یاد آوری اش...یکم شهریور امسال، یوگی می آی,باران,الفبا,بارید ...ادامه مطلب

  • دریا ی شور انگیز چشمانت چه زیباست

  • سمینار ارجمند روبه اتمام است. بسی خسته ام. شیری کمی دیر تصمیم گرفت موضوع جدیدی را به پایان نامه ام ربط دهم و به آن اشاره کنم. اما آن قدر موضوع جذابی بود که نتوانستم روی حرفش حرف بزنم. چقدر راضی ام که پایان نامه ام را همان چیزی که اصلا فکرش رانمیکردم انتخاب کردم...مسیرم تاحدی عوض شد. والبته راهم را ن,دریا,انگیز,چشمانت,زیباست ...ادامه مطلب

  • پریسا...باده گساران

  • می رسم به یک ترانه ی خاطره انگیز که روزی ...همان که صبح کنکورش را بااین ترانه آغاز کرد و آن کنکور لعنتی ما را دریک مسیر قرارداد:) باتمام آن اتفاق ها هنوز این ترانه رادوست دارم. حتی آن آلبوم های شجریان را هنوز دارم...لطفی، کلهر، کیوان ساکت...همه راهنوز دارم...۶سال بود که گوش نداده بودمشان...دلم برای آن روزها تنگ شد. برای لحظه ای کوتاه... خوشا دمی که جهان به کام یاران بودمی وفا به لب باده گساران بود بیا بیا که شود به دیده ام جای تو به دل مرانبود جزتو وسودای تو گوش دهیدش ,پریساباده,گساران ...ادامه مطلب

  • های بانو شوخی نکن

  • اولین بار که این دکلمه راشنیدم...اولین بار که ایمیلم را پس ازمدتهاباز کردم واین دکلمه رادیدم...اولین باری که خیلی دیربود. روزی مردی شاید برایت بخواند. من خواستم پیش ازآنکه دیگران برایت بخوانند، دیده باشی تا دلت بیهوده نلرزد.های بانوشوخی نکنچشم خسته بسته میشودقلب خسته می ایستد!زنبیل پیرزنی را بردم که, ...ادامه مطلب

  • ملکه زیبایی لی نین

  • کتابی ست زیبا ‌..به دلمان نشسته است...نمایشنامه ای کوتاه اماجذاب...انگار سخن از زبان مامیگوید_نمیدونم..نمیدونم مورین+چی رونمیدونی؟_چراهیچوقت نشد واقعاباتوحرف بزنم یاازت بخوام باهم بریم بیرون..نمیدونم. بگذریم که چند ماه رفتنم به اون خراب شده هم بیشتر مانع این قضیه بود+انگلیس؟آره انگار ازونجاخوشت نمیا, ...ادامه مطلب

  • بازهم پالت...امید نعمتی

  • گوش کنید این ترانه ی عجیب دلنشین را...که کم است دراین روزگار چنین چیزی... قصه هایم برای تو بگذار توی باغچه اتشعرهایم برای تو بگذار روی طاقچه اتدست هایم برای تو بکار سبز خواهد شدبال هایم برای تو بگیر پرواز خواهد کردآوازهایم برای تو بگذار توی موهایترازهایم برای تو ببند دور دستهایتدست هایم برای تو بکار, ...ادامه مطلب

  • رمضان رسید دوباره...

  • میتوانم باهمین صدای گرفته و بینی سرخ شده، بنویسم که چقدر ...چقدر دلم هوای رمضان سالها پیش راکرده...هرچه بیشترمیگذرد مطمعن ترمیشوم که گذشته وخاطرات خوب وبدش هرگز هرگز فراموش نمیشود.فقط نادیده گرفته میشود ومثل خاکستر زیرآتش، بایک جرقه ی کوچک، گرمیگیرد ومیسوزاندحال آدمی را... گاهی فکرمیکنم به بی رحم بو, ...ادامه مطلب

  • 17آبان 95

  • ازپاییز،آباناز آبان،نیمه اش وازنیمه اش،میلاد تورادوست تردارم. ای یقین خفته ی من،شب رفته استبیدارنمیشوی؟ چشمانت را که بستی،ماه، عریان شدچهره پوشاند ازشب..باید کسی ماه را عیان کندبیدار نمیشوی؟ رفتنت ،مرگ آینه بود،دربیداری صبح.رفتنت سنگین بود،آینه شکست. درون این آینه ی هزارتکه،هنوز لبخند'تو'،به من چشمک میزند. به من بازگردای ماه گمشده ی منوشب رادرودی دیگر بخش چشمهایت رابازکن؛آسمان سراغ تورامیگیرد،آینه دلتنگ توست،شب ،بی تو میمیردبیدارشوبیدارشون.ع, ...ادامه مطلب

  • کسی رادیده ای که ذاتاموسیقیدان باشد اما بخواهد نویسنده شود؟

  • سومین روزاز زمستان 95 است. به طور اتفاقی چشمم به چیزهایی خورد که گمان میکردم آنهارا ازبین برده ام. حرفهایی ازتو. وقتی فکر میکنم چقدر حرف میزدیم زمانی وحالا به کجارسیده ایم، تعجب میکنم. هرروز فاصله بیشتر وبیشترمیشود. اما هنوز حسم چندان تغییری نکرده و سرجایش نشسته است.من هنوز بی آنکه دلم برایت تنگ شود، دوستت دارم. برایم عجیب است که به تو وابسته نمیشوم. دراین مدت هم حتی وابسته نشدم. برای تو عجیب نیست؟ امروز حتما برای نفس، سخت است وشاید برای تونیز سخت باشد. آهنگ شاد بهانه بود...بهانه ای برای...مهم نیست. میدانم اگر حرفی بزنم تو اگر بخوانی، حتما برداشت دیگری خواهی داشت واگر نخوانی چه فرقی میکند که حرفم را بگویم یانه. پس میگذریم. حسین خاطره ی کودکی ام راخواند. درکمال تعجب نکات مثبتی هم عنوان کرد وبه شدت امیدوارشدم به داستان نویسی. هرچند هنوز نمیتوانم روی آن نوشته نام داستان بگذارم. اما باکمی تغییر میتوانم از دل آن یک داستان درآورم.تو فکر میکنی من میتوانم روزی داستان خودم با خودت رابنویسم؟ :) میتوانم تمام خاطرات زیبای زندگی ام رادر قالب داستان بنویسم؟ روزی رسالتم شعربود امادیدم شعر برایم کافی , ...ادامه مطلب

  • هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

  • دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :) کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکرد, ...ادامه مطلب

  • امروز 17 آبان است.اینجا...است

  • هواابریست.قراربه باریدن باران است.امروز 17 آبان است.موسیو 25ساله میشود.وما چیزهای زیادی نداریم.کاش میتوانستیم برخی ازحرفهایمان را پس بگیریم.مثل شعری که برای کسی میگویید واز فرط بی توجهی اش،از اوپس میگیرید.میدانی؟رفتار آدم هایی که با آن ها درارتباطیم، گاهی ماراپس میراند وگاهی پیش.تصور کنید باتمام شور واحساستان باکسی حرف میزنید واو در جواب تمام حرفهایتان فقط یک کلمه یاحداکثر چند کلمه تحویلتان میدهد.چه برسر احساستان می آید؟عقب نشینی!بله.درست است.لحظه ای پشیمان میشوید و باخود فکر میکنید که هرگز ازین به بعد بااین شخص اینگونه شفاف رفتارنخواهم کرد.مروک معتقد است شرایط لحظه ای آدم ها روی این گونه دریافت ها وواکنش ها تاثیرمیگذارد و گاهی جواب ندادن ها دلیل بر بی اهمیتی نیست.من اما معتقدم هست.کاملا دلیل بر بی اهمیتی ست.همه چیز در ذهن ما اولویت بندی شده است.یک پاسخ ساده هیچ گاه آنقدر وقت کسی رانمیگیرد که بخواهد جواب ندهد یا خیلی دیرتر از دیدنش جواب دهد.والبته واضح است که اگر کسی برای شما اهمیت چندانی نداشته باشد هرگز به اینکه چه موقع پاسختان رامیدهد دقت نخواهید کرد.آدم هایی که دوستشان داریم عجیب ر,فال امروز 17 آبان 92,فال امروز 17 آبان 93,فال امروز 17 آبان,روزنامه های امروز 17 آبان,روزنامه های ورزشی امروز 17 آبان ...ادامه مطلب

  • امروز16آبان است.اینجا شیرازاست

  • شاگرد جدید:)چقدر احتیاج داشتم.به عبارتی ذوق مرگ شدم.خوشحالم که میتوانم سرم را گرم کنم بازهم...بازهم...کافه شعر هنوز راه نیفتاده است..حسین همچنان منتظر تدبیری ازجانب من است.باید علی را هرشب دریابم. به علی هرروزیادآوری میکنم که میگذرد...حرفهایی میزنم که باورنمیکنم این منم که این چیزها را میگویم!!!!:) شاید این همه توجه به خاطر خودم باشد.شاید چون فکر میکنم اگر کسی آن زمان این حرفهارا به من میزد وکنارم میماند، این همه اشتباه نمیکردم، دلم میخواهد باشم وبه علی که دستش را به سمت من دراز کرده کمک کنم.باکمک کردن به دیگران همیشه احساس زنده بودن وجریان داشتن دربطن زن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها