ققنوس

متن مرتبط با «اس ام اس چون میگذرد غمی نیست» در سایت ققنوس نوشته شده است

گل پامچال

  • نمی دانم چرا امروز این ترانه ی دوران کودکی ام در ذهنم تکرار شد...نمی دانم یاد چه افتادم...یاد چه کسی؟ شاید دلم گرفته است...شاید دلم تنگ است...شاید دلم گریه می خواهد و اشک هایم نمی آیند...دیروز وقتی در باغ ارم نشسته بودم، دلم می خواست تنها بمانم و هیچکس به من نرسد...تنها بمانم و زل بزنم به آن دخترکی که در میان آن درخت ها برای خودش بازی می کرد...آن هم درست در بکر ترین جای باغ ارم...جایی که کمتر کسی , ...ادامه مطلب

  • خسته ام هنوز

  • عصر خفقان آوری ست. صبح کمی راه رفتم .. با اتد وبهار بعد ازمدت ها همین نزدیکی خانه ی گرامی صبحانه میل نمودیم...اتد هم دیگر بامن مثل سابق نیست. سردی متقابلش را حس می کنم. به خانه که برگشتم کتاب هایم را مرتب کردم. فقط مانده جزوه ها وکتاب هایی که باید برای دکترا بخوانمشان...هنوز مرددم. کاش رییس اینجابود...ازاین راه دور برایم سخت است درمورد مساله ای با او مشورت کنم. هرچند سال هاست این طورپیش می رود...س, ...ادامه مطلب

  • دیر نیست برای شروع؟

  • گلدان عزیزم را رنگ می کنم. نه چندان با شوق...آخرین کوزه ای که رنگ کردم را یادم هست، که با چه سرعتی وباچه دقتی درعرض چند ساعت تمام شد...حالا اما چند روز از شروع رنگ کردنم گذشته و ... حوصله ی کتاب خواندن هم ندارم. حتی گلدوزی وبافتنی ام را هم هنوز از کمد بیرون نیاورده ام. تنها کار مفید این چند روز، مرتب کردن کتابخانه ام بود...کتاب روز وشب یوسف دولت ابادی اینجا روی میزم نشسته و نگاهم می کند. هی می گوی,شروع؟ ...ادامه مطلب

  • خداحافظی سخت است

  • مقاومت این روزهایم دربرابر خوردن آرام بخش کاملا بی فایده است...باهیچ چیز آرام نمیگیرم. انگار در یک گر گرفتگی مدام اسیر شده ام...هرچیز کوچکی حالم را دگرگون می کند. حساس شده ام...زیاد...ترسو تر از همیشه.. کاش شیری عزیز را می دیدم و آرام می گرفتم. وجودش آرامش خاصی دارد...چند روز پیش بود که غر می زدم برایش و بعد از اینکه یک بند حرف زدم گفتم دکتر حالا من چه کنم؟ نگاهم کرد و فقط گفت هیچی. آروم باش. و من,خداحافظی ...ادامه مطلب

  • تمام شدی

  • برای آخرین بار عکس هایش را نگاه کردم...چند ثانیه انگشتم را بی حرکت نگه داشتم...باید تصمیم میگرفتم...وقتش بود...فقط یک دکمه بود...می توانستم تا اخر عمر بمانم و نگاهش کنم. میتوانستم به او اجازه دهم بماند و عکس هایم را ببیند...اتفاق های زندگی ام را. اما اتفاق بدی افتاده بود...نمی توانستم از حس بدی که داشتم عبور کنم. پذیرفتمش. باور کردم که او برای همیشه تمام شده است. تمام تمام...نه نصفه ونیمه.. به قول, ...ادامه مطلب

  • شهریور جان تمام شو لطفا

  • بیش از آن چه در تصور هرکس بگنجد خسته ام...خسته ام... دلم می خواهد راه بروم. درخیابان...هوا به ریه ام برسد. هوای خانه گرفته است. من اما یخ زده ام. دست وپایم انگار ساعت ها در یخچال بوده اند. گرم نمی شوم. اضطراب امانم را بریده...فردا این آینه ی دق را تحویل می دهم وخلاص...خلاص که نه... کمی خلاص...چند روز به عمل بابا مانده...نمی دانم چند روز...فقط می دانم آن قدر از ظرفیتم بیشتر است این اضطراب که هر لحظ,شهریور,تمام,لطفا ...ادامه مطلب

  • چه بگویم سخنی نیست مرا

  • چه بگویم سخنی نیست مرا تاريخ : دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ | 13:18 | نویسنده : سه نقطه خسته بودم از تایپ کردن که رفیق شفیقم زنگ زد و حالم را به کرد. نمی دانم چرا این روزها اضطراب دارم. مهمانی دیروز هم حالم رابهتر نکرد. مهمان ها آمدند وخیلی خوش گذشت اما وقتی رفتند بگردند، همه رفتند ومن تنها درخانه ماندم. بعد هم ازترس در راازبیرون قفل کردم و حتی از درون و با یک چاقوی گرامی رفتم دوش گرفتم! نمی دانم چرا,بگویم,سخنی,نیست ...ادامه مطلب

  • تمام نمیشود درد

  • تکیه داده ام به دیوار سنگی سردی تا کمی سردردم آرام شود. اینجاهیچ کس نیست...مشتی دکتر می آیند ومی روند و نیم‌نگاهی به تنهاکسی که روی این صندلی به انتظار جواب نشسته می اندازند...پدربزرگ را اینجا بستری کرده اند. حالا می فهمم اضطراب این دوروز ودوشب نخوابیدن هایم بی دلیل نبوده...حالا دیگر بیشتر از صدای تلفن های صبح زود میترسم...ازاورژانس می ترسم...از بیمارستان کوثر می ترسم. از شب می ترسم...می ترسم ازخو,تمام,نمیشود ...ادامه مطلب

  • تمام شود این روزها...چرا به شهرم بر نمی گردم؟

  • همه چیز احمقانه به نظر می رسد. کاش می دانستم. کاش می دانستم بیشتر. تا بتوانم ازتو نگویم. تابروم. تابدانم که اشتباه نمی کنم. نمی کنم؟ تصمیم گیری سخت است آن گاه که ندانی ...ندانی...اما گمان کنی که بدانی. این صبح جمعه کجا می روم؟ کجابوده ام؟ چه غریب ماندی ای دل...نه غمی نه غم گساری نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری... زود به کلاس رسیدم..اما راه برگشتی ندارم.. آمدم ارم... همان جای همیشگی نشسته ام...هی,تمام,روزهاچرا,شهرم,گردم؟ ...ادامه مطلب

  • دریا ی شور انگیز چشمانت چه زیباست

  • سمینار ارجمند روبه اتمام است. بسی خسته ام. شیری کمی دیر تصمیم گرفت موضوع جدیدی را به پایان نامه ام ربط دهم و به آن اشاره کنم. اما آن قدر موضوع جذابی بود که نتوانستم روی حرفش حرف بزنم. چقدر راضی ام که پایان نامه ام را همان چیزی که اصلا فکرش رانمیکردم انتخاب کردم...مسیرم تاحدی عوض شد. والبته راهم را ن,دریا,انگیز,چشمانت,زیباست ...ادامه مطلب

  • خاطره هامیمیرند

  • سال آخر..ترم آخردانشگاه وآدمهایش ودرودیواروکلاس وتخته هایش شروع شده است ومن نمیدانمدقیقاچه حسی ست که به جانم افتاده.این روزهاآدم گریزشده ام.احساس میکنم بایدازتمام افرادی که چهارسال باآنهادرس خواندم ومهمترین سالهای زندگانیم راباآنهاودرکنارآنهاگذرانده ام ،دوری کنم.به بعضی هایشان حسی شبیه تنفردارم .به , ...ادامه مطلب

  • امراله

  • دیدمش... آن نوجوان ۱۴ ساله را که هرگز کودکی نکرده بود. انگار بچه ی پنج ساله ای را یک باره سی ساله کنی...... دیدمش و رسیدم به آنچه میخواستم..آن چه تمام این مدت ولعش را داشتم....لذت این دیدار، آن قدر بود که در وصف نگنجد... تنها به لجنزار زندگی اش فکر میکنم. به مادر وپدرش.‌.که چه بی رحمانه اورا به دنیا, ...ادامه مطلب

  • امروز.‌.تولد...

  • ازصبح رفته بودم پی کارهای مربوط به سمینار عزیز...بدون صبحانه، بدون ناهار...تولد یک نفرازبخش بود وبازجای شکرش باقیست که کمی کیک خوردم....چه رسم مسخره ایست که کافه هدایت تاساعت ۷ سالادش حتی آماده نیست! فکر نمی کنند کسی درحال تلف شدن است؟ فکر کن بعد از کلی خستگی ساعت ۱۰ شب به منزل عزیز برسی و بعد پنج ک, ...ادامه مطلب

  • بازهم پالت...امید نعمتی

  • گوش کنید این ترانه ی عجیب دلنشین را...که کم است دراین روزگار چنین چیزی... قصه هایم برای تو بگذار توی باغچه اتشعرهایم برای تو بگذار روی طاقچه اتدست هایم برای تو بکار سبز خواهد شدبال هایم برای تو بگیر پرواز خواهد کردآوازهایم برای تو بگذار توی موهایترازهایم برای تو ببند دور دستهایتدست هایم برای تو بکار, ...ادامه مطلب

  • رفیقی که خالی از خلل است

  • یک عمر گشتم...گشتم...نبود...شاید باید باور کنم که نیست...رفیقی درکارنیست...واقعا نیست..رفاقت توهم است.. وقتی نزدیک ترین رفیقم درست لحظه ای که نباید، لحظه ای که دیر شده برای من، زیر قولش میزند ومیگوید نمیتواند کاری که قراربوده انجام دهد، چه میتوانم بگویم؟ دست چپم بی حس شده...احساس وحشت واسترس تمام وج, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها