ققنوس

متن مرتبط با «جنگ جهانی دوم» در سایت ققنوس نوشته شده است

دوم شهریور۹۶

  • یوگی آمد اما آنقدر شلوغ بودیم که...ازمیان آن شلوغی یک راست آمد نشست کنارم اندکی. حیف که متعجب نشد...مرادرست زمانی دید که نباید.کمی قدم زدیمکمی حرف زدیمفقط کمیچرا ازیوگی بدم نمی آید؟چرا یوگی خوب است...همیشه در انتهایی ترین لایه ی احساسم، از مردها بدم می آمد. اما نسبت به محسن و یوگی این حس راندارم. ازفکر لمس دستان هر مردی حالم به هم میخورد زمانی. هنوز هم بدم می آید. اما کم کم این دیوار عظیمی که ساخت,شهریور۹۶ ...ادامه مطلب

  • هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

  • دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :) کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکرد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها