ققنوس

متن مرتبط با «رهایی از ریپورت تلگرام» در سایت ققنوس نوشته شده است

بازهم پالت...امید نعمتی

  • گوش کنید این ترانه ی عجیب دلنشین را...که کم است دراین روزگار چنین چیزی... قصه هایم برای تو بگذار توی باغچه اتشعرهایم برای تو بگذار روی طاقچه اتدست هایم برای تو بکار سبز خواهد شدبال هایم برای تو بگیر پرواز خواهد کردآوازهایم برای تو بگذار توی موهایترازهایم برای تو ببند دور دستهایتدست هایم برای تو بکار, ...ادامه مطلب

  • رفیقی که خالی از خلل است

  • یک عمر گشتم...گشتم...نبود...شاید باید باور کنم که نیست...رفیقی درکارنیست...واقعا نیست..رفاقت توهم است.. وقتی نزدیک ترین رفیقم درست لحظه ای که نباید، لحظه ای که دیر شده برای من، زیر قولش میزند ومیگوید نمیتواند کاری که قراربوده انجام دهد، چه میتوانم بگویم؟ دست چپم بی حس شده...احساس وحشت واسترس تمام وج, ...ادامه مطلب

  • برگرفته از نادرابراهیمی ویک دوست

  • آدمهامثل  ماه هستند. نیمه تاریکشان را گاه در تاریک ترین شبها رو می کنند., ...ادامه مطلب

  • من عاجزم زگفتن وخلق از شنیدنش

  • انتخابات می آید ومیرود. تمام میشود. خواستم بگویم این قدر بی فکر نباشیدکه به یکدیگر بی احترامی کنید ودوستی وآشنایی های چند ساله را به لجن نکشید.درعجبم از کسی که خودش مرا بلاک فرمود و سپس یک طومار از تعصب نوشت. از نشنیدن .ازنداشتن قدرت تحمل. چرا؟ فقط چون به اوگفته بودم صفحه ی خودت برای اعلام‌نظراتت هس, ...ادامه مطلب

  • خستگی ازنوع مفرط

  • چقدر خسته ام... برعکس دیشب که تا خودصبح بیداربودم وبه مادرم نگاه میکردم واوبه من نگاه میکرد، امشب آنقدر خسته ام که حتی عصر سرکلاس با آرمان وقتی یک تمرین برای حل کردن به اودادم سرم روی شانه ام افتاد.. چرت میزدم...درعرض دوسه دقیقه...ازصبح زود تاهمین حالا درگیربودم.. تاظهر کارهای بیمه وبیمارستان ودوندگی هایش، بعدازظهر ملاقات بابا ،بلافاصله بعدازآن کلاس آرمان وبعدازکلاس روی تخت روزبه پخش شدم اما مادر دلش هوای شاه چراغ رفتن کرده بود باهربدبختی بود کشان کشان بامادروروزبه به شاه چراغ رفتیم وبرگشتیم. چه اتفاق ها که آنجا نیفتاد! اصلا توان نوشتن ندارم وگرنه امروز به اندازه ی چندین هفته اتفاق بارید...لابه لایش باران هم چند قطره بارید. حالا به خانه رسیده ام ومثل دیشب سردرد مزخرفی رهایم نمیکند.انارام من، ببخش اما نمیتوانم بنویسم. خسته ام.. بیش ازحدخسته ام., ...ادامه مطلب

  • رفیقی که خالی ازخلل است

  • آرامش بعدازطوفان، آرامش عمیقیست. عمیق وکمی ترسناک. ترس ازدست دادن. ترس شروع دوباره ی طوفان. شب ها سرم به بالش که میرسد ازفرط خستگی، تاده بشمارم خوابم برده است.عجیب خسته ام...دردکهنه ی پای راستم برگشته است. اما زیاد فرصت نمیکنم به آن فکر کنم. شب ها پایم را که زیر پتو صاف میکنم تازه میفهمم چقدر دردناک است. اما قبل ازآنکه دردش راحس کنم خوابم میبرد. هرروز پشت سرهم از عصرتا شب مهمان می آید ومیرود. یخچال پرشده از شیرینی و آبمیوه وکمپوت و...دریخچال به زور بسته میشود. خیلی خسته ام. ودلگیر. از ناهید به خصوص. باورنمیکردم حتی یک تلفن به من نزند. برایم قابل قبول نیست. اگر درهرشرایطی بودم و چنین اتفاقی برای او افتاده بود محال بود رهایش کنم.محال بود نبینمش. مروک حداقل مرا شبی ازخانه بیرون کشید. کوتاه. آنقدر حرف زد وچرت وپرت گفت که حالم عوض شد. اما ناهید...آدم اگر از صمیمی ترین رفیقش کمترین انتظار ممکن رانداشته باشد ، ... بگذریم. صبح پدرمیگفت غصه نخورباباجان. گفتم غصه نمیخورم. فقط آدم ها را یکی یکی درخود تمام میکنم. هرچه عزیزترباشند سخت تر است. اهل گلایه نیستم. به نظرم بعضی چیزها رانباید گفت. فقط بای,دراین زمانه رفیقی که خالی ازخلل است ...ادامه مطلب

  • امروز16آبان است.اینجا شیرازاست

  • شاگرد جدید:)چقدر احتیاج داشتم.به عبارتی ذوق مرگ شدم.خوشحالم که میتوانم سرم را گرم کنم بازهم...بازهم...کافه شعر هنوز راه نیفتاده است..حسین همچنان منتظر تدبیری ازجانب من است.باید علی را هرشب دریابم. به علی هرروزیادآوری میکنم که میگذرد...حرفهایی میزنم که باورنمیکنم این منم که این چیزها را میگویم!!!!:) شاید این همه توجه به خاطر خودم باشد.شاید چون فکر میکنم اگر کسی آن زمان این حرفهارا به من میزد وکنارم میماند، این همه اشتباه نمیکردم، دلم میخواهد باشم وبه علی که دستش را به سمت من دراز کرده کمک کنم.باکمک کردن به دیگران همیشه احساس زنده بودن وجریان داشتن دربطن زن, ...ادامه مطلب

  • مقاله ای از هلن فیشر درباره ی عشق.به شدت پیشنهاد میشه

  • من و همکارانم آرت آرون و لوثی براون و دیگران، 37 نفر رو که دیوانه‌وار عاشق همدیگه بودن رو داخل اسکنر ام.آر.آی عملیاتی مغز گذاشتیم. 17 نفر از اونها از عشق خودشون راضی بودند، و 15 نفر دیگه دچار شکست عشقی شده بودند، و ما داریم آزمایش سوم خودمون رو شروع کنیم: مطالعه افرادی که بعد از گذشت 10 تا 25 سال از ازدواجشون ادعا میکنن که هنوز عاشق همدیگه هستن. بنابراین، این داستان کوتاه اون تحقیقه. 0:34در جنگل های گواتمالا، در تیکال، معبدی وجود داره. این معبد توسط بزرگترین پادشاه خورشید، از بزرگترین شهر، از بزرگترین تمدن آمریکایی‌ها، مایاها ساخته شده. اسمش جاسا چان , ...ادامه مطلب

  • من اینجا ازنوازش نیز چون آزار،ترسانم

  • من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ استبیا ره توشه برداریمقدم در راه بی‌برگشت بگذاریمببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟بسان رَهنوردانی که در افسانه‌ها گویندگرفته کولبارِ زاد ره بر دوشفشرده چوبدست خیزران در مشتگهی پر گوی و گه خاموشدر آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویندما هم راه خود را می کنیم آغازسه ره پیداست،نوشته بر سر هر یک به سنگ اَندرحدیثی کَش نمی‌خوانی بر آن دیگرنخستین: راهِ نوش و راحت و شادیبه ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادیدودیگر: راه نیمَش ننگ، نیمَش ناماگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرامسه دیگر: راه بی ,من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم,من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم ...ادامه مطلب

  • رهایی

  • گاهی جای خالی بعضی از آدمها،تمام وجودت راپرمیکند.حرف زدن بابحث کردن متفاوت است.امروز هوا گرم تراست کمی.فکر میکنی چقدر ممکن است در طول زنده بودنت کسی را پیداکنی که تورا به خاطر وجودت وخصایل اخلاقی ات دوست دارد؟خب درحقیقت تقریبا میتوان گفت که ممکن نیست.چون اگر حتی اورا پیدا کنی ممکن است به هزاران دلیل نتوانی کنارش بمانی.تراژدی این نیست.تراژدی اصلی این است که اصلا چرا اینقدر این مساله دراین مرزوبوم مهم است؟چرا تفکر همه ی نوجوانان وجوانان به این مساله آلوده شده؟یعنی توفکر میکنی واقعا چیز های مهمتری وجودندارند؟یا شاید وجود دارند اما این مساله چون پلی ,رهایی,رهایی از زندان ذهن,رهایی از افسردگی,رهایی علی لهراسبی,رهایی از ریپورت تلگرام,رهایی از وابستگی,رهایی از شائوشنگ,رهایی از افکار منفی,رهایی از عذاب وجدان,رهایی از افکار مزاحم ...ادامه مطلب

  • بازهم من واین قرص های لجن گرفته

  • به قول جان کافی :خسته ام رییس،داغونم...سر عزیزم به شدت دردمیکند.پیشانی ام را که فشارمیدهم کمی از درد بی درمانش کم میشود.وای که چقدر خسته ام...از صبح گیر چیزی بودم که مدتهاست کنارش گذاشته ام...جوان تر که بودم اعصابم آنقدر قوی بود که چندین سال تحمل کردم اما اکنون یک روز را حتی یک ساعت جلسه شان را هم نتوانستم تاب بیاورم...جلسه ی انجمن.نمیدانم چرا گیر که میکنند یادشان به تجربیات ارزنده !!!!!ی من می افتد!آی ...کتابخانه را نمیگذارم خراب کنند...رییس بخش گرامی مغزم را به کار گرفت واز دبیر فعلی به شدت انتقادکرد...دلم سوخت.دلم سوخت که فقط انتقادمیکنند.همه فقط انتقاد میکن, ...ادامه مطلب

  • آغازباید کرد...

  • سردرد عزیزم آمده است ونمیرود.به گمانم از کم خوابی دیشب است.شاید هم نباشد.نمیدانم.از چشمم خستگی میبارد...سرد است...سرد...چقدر هوا خنک شده ومادرم هنوز کولر راروشن میکند ومن یخ میزنم.سردرد بدی ست اما خب هنوز میتوانم تحمل کنم وقرص نخورم.نگرانم کمی.نگران امتحان فردا.چه روز معمولی نسبتا خوبی بود امروز.پژمان را دیدم پس ازمدتها.کاش تو هم بودی..دلم میخواست باشی.اصلا انگارهستی.هرکس درکتابخانه را باز میکند،ناخودآگاه فکر میکنم تویی.بااینکه میدانم دیگر نمی آیی.ازپایان نامه کمی میترسم.نگرانم.دلم استراحت میخواهد و شیری عزیز به کسی مهلت نفس کشیدن نمیدهد.انتظارش بال, ...ادامه مطلب

  • بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

  • چیزی به رسیدنش نمانده.همیشه منتظرش بودم.امسال اما نه.پاییز را میگویم.غربت عجیبی باخودش به همراه می آورد.آبان وآذرش در راهند...چه ماهی حسرت آلودتر ازآبان؟کدام ماه غم انگیز تر ازآذر؟ومهر که پلی است از تابستان به آبان...به آذر...به عمق پاییز...پاییز رانمیشود نوشت.پاییز راباید فقط حس کرد.باید هوایش را نفس کشید...روزهای کوتاهش را تحمل کرد.پاییز سال گذشته بوی نیستی میداد.بوی نبودن.پاییز امسال هراس انگیز تر می آید...من سردم است وباهیچ فکری گرم نمیشوم.من یخ زده ام و باهیچ دستی،زنده نمیشوم.آذر که بیاید،سی روز که بگذرد،دوسال تمام میشود.این تاریخ نحس،مرا یادتمام ن, ...ادامه مطلب

  • گفتم که برخیالت راه نظرببندم...گفتا که شبروست او ازراه دیگر آید

  • چه عمر کوتاهی داشت مهربانی ات...چه زود گذشت...دوباره کارت آغازشد...والبته که نباید مزاحم کارتوشد...گله هایت را کردی و پاسخش رانخواستی بشنوی...شاید عدالت واژه ای ست بی معنا که ماساخته ایم.حتی انصاف...شاید توبی انصاف نیستی...نمیدانم...اصلاخودم هم نمیدانم به توچه گفته ام...برای همین تمام حرفهایم را پاک میکنم که نبینی...ازواکنش هایت میترسم...از قضاوت هایت...از چیزهایی که نیست وفکر میکنی که هست...ازچیزهایی که هست وفکر میکنی که نیست...:)...خسته ام.خسته ام وحوصله ی توضیح دادن ندارم.بااین حال باتوحرف میزنم حتی زمانی که پاسخم را نمیدهی...ناراحت کننده است اما هست...میپذیرمش,گفتم که برخیالت راه نظر ببندم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها