ققنوس

متن مرتبط با «سردرد در بارداری» در سایت ققنوس نوشته شده است

زندگی وزن نگاهیست که در خاطر ما می ماند

  • باید با او حرف می زدم. باید می دانست که من کاری نکرده ام. نمی خواستم نفرینش تا آخر عمر پشت زندگی ام باشد. آن هم نفرین بابت چیزی که وجود نداشت و توهمی بیش نبود. می دانی انارک، دخترها اگر به خودشان رحم می کردند شاید جهان جای بهتری می شد. هر چه زخم خورد,نگاهیست ...ادامه مطلب

  • توکجایی؟ دراین گستره ی هستی...

  • خسته ام. آرام بخش ها اثر کرده اند. خواب آمده به چشمم...به هیچ چیز خاصی فک نمی کنم. فردا هم مثل روزهای دیگر می آید وتمام می شود...آن قدر ها هم که فکر میکنم نباید وحشتناک باشد. به هرحال میگذرد ومن میمانم با رنگ هایم.چه قدر وقت است کتابهایم را جمع کرده ام وباحسرت نگاهشان میکنم. رها می شوم..همه چیز تمام می شود...چقدر سخت گذشت...خدایا فقط تو می دانی که برمن چه گذشت...پس فقط از تو میخواهم آرامم کنی..نبینم آنچه رانمیخواهم...فقط همین...دلم میخواست کسانی باشند که نیستند...استاد...کاش استاد بود...کاش ... ,توکجایی؟,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • دراین گستره ی هستی...

  • نگاهش میکنم. چقدر شبیه توست که حالا این همه از من دور شده ای. چشم هایم خسته است. بس که چشم دوخته ام به نوشتن... نمی دانم کی قراراست تمام شود. کاش کمی ...فقط کمی...تو هم همینقدر که من به تو فکر می کنم به من فکر می کردی. آن گاه دیگر تو را رها نمی کردم. می دانی؟ درتمام این سال ها یک چیز را خوب یاد گرفتم. اینکه قدر بعضی چیزها را خوب بدانم. حالا دیگر به سادگی از احساسات ناب کسی نسبت به خودم رد نمی شوم.,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • تمام نمیشود درد

  • تکیه داده ام به دیوار سنگی سردی تا کمی سردردم آرام شود. اینجاهیچ کس نیست...مشتی دکتر می آیند ومی روند و نیم‌نگاهی به تنهاکسی که روی این صندلی به انتظار جواب نشسته می اندازند...پدربزرگ را اینجا بستری کرده اند. حالا می فهمم اضطراب این دوروز ودوشب نخوابیدن هایم بی دلیل نبوده...حالا دیگر بیشتر از صدای تلفن های صبح زود میترسم...ازاورژانس می ترسم...از بیمارستان کوثر می ترسم. از شب می ترسم...می ترسم ازخو,تمام,نمیشود ...ادامه مطلب

  • دریا ی شور انگیز چشمانت چه زیباست

  • سمینار ارجمند روبه اتمام است. بسی خسته ام. شیری کمی دیر تصمیم گرفت موضوع جدیدی را به پایان نامه ام ربط دهم و به آن اشاره کنم. اما آن قدر موضوع جذابی بود که نتوانستم روی حرفش حرف بزنم. چقدر راضی ام که پایان نامه ام را همان چیزی که اصلا فکرش رانمیکردم انتخاب کردم...مسیرم تاحدی عوض شد. والبته راهم را ن,دریا,انگیز,چشمانت,زیباست ...ادامه مطلب

  • به دریامروگفتمت زینهار...وگرمیروی تن به طوفان سپار

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. , ...ادامه مطلب

  • ترس برادرمرگ است

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. , ...ادامه مطلب

  • برگرفته از نادرابراهیمی ویک دوست

  • آدمهامثل  ماه هستند. نیمه تاریکشان را گاه در تاریک ترین شبها رو می کنند., ...ادامه مطلب

  • به نام پدر

  • حالا روی تختی خوابیده که چهار روز پیش روی آن به خود میپیچید و به مادرمیگفت مواظب بچه هاباش!حالا ازبیمارستانی خلاص شده که چهار روز پیش، آن خانم دکتر جوان ازاتاق عمل بیرون آمد وچشم درچشم مادرم گفت بیمارتان دوبار باشوک برگشته است ، امیدوار نباشید بماند...تمام تنم شکل فریاد است. شکل بغض... پدر برایم تعریف میکند از لحظه ی رفتنش.ازآخرین جمله ای که شنیده:"وای بچه ها داره میره...وای بچه ها رفت ...وبرای لحظه ای قلبش می ایستد...میگوید تاریکی مطلق بوده وبعد از آن تنهاچیزی که به خاطر دارد یک صدای وحشتناک است که احتمالاصدای دستگاه شوک بوده...بعد دوباره تاریکی مطلق وبعد صدای دکتر که گفته دستگاه تنفس را قطع کنید. کافیست.وبعد ادامه ی عمل...عملی که به اجباربا بی حسی انجام شده و پدر درد را درهرلحظه باتمام وجودش حس کرده. قلبم تیرمیکشد از یادآوری اش... چقدر سخت بود...چقدر سخت گذشت... چقدر تنهابودم...روزها خم به ابرو نمی آوردم و شب ها تمام بالشم از اشک خیس میشد.حس میکنم چندین سال طول کشیده است. واین خستگی عمیق که درتنم جولان میدهد...هنوز باورم نمیشود چنین اتفاقی افتاده. پدر روی تخت خوابیده است و من نگاهش م,به نام پدر,به نام پدر پسر روح القدس به انگلیسی,به نام پدر فیلم کامل ...ادامه مطلب

  • عباس حیدری

  • من پر از فکر های دلتنگیو تو با زندگی نمی جنگیغرق در روزگار خود هستیو چه بی بهانه دل سنگی تو از این راه رد شدی از منپایت انگار پای رفتن بودمن به خود آمدم ولی عشقت مثلِ یک طناب محکم بود از دلم رد شدی و من مُردمپشت دیوار ها تَرَک خوردممثلِ یک بره باختم در خوداز همه گرگ ها کتک خوردم قلبِ من شکسته شد انگارطرد شد فکرِ من ز خاطرِ تو همه ی روز های شادم راخط زدم فقط بخاطرِ تو شاید این بغض لعنتی امشبکار دستِ چشمِ من بدهدبی امان اشک را بلغزاندگریه را به یادِ من بدهد همه ی روز ها پر از درد استوقتی از چشم های من دوریبه همه راه های ویرانهسر زدم در عالم کوری بی تو این جها,عباس حیدری,عباس حیدری ترومپت,عباس حیدری مقدم,عباس حیدریان مقدم,عباس حیدری نوروزی,عباس حیدری برگرد,عباس حیدری خسرو,عباس حیدری کشتی,عباس حیدری پور ...ادامه مطلب

  • مقاله ای از هلن فیشر درباره ی عشق.به شدت پیشنهاد میشه

  • من و همکارانم آرت آرون و لوثی براون و دیگران، 37 نفر رو که دیوانه‌وار عاشق همدیگه بودن رو داخل اسکنر ام.آر.آی عملیاتی مغز گذاشتیم. 17 نفر از اونها از عشق خودشون راضی بودند، و 15 نفر دیگه دچار شکست عشقی شده بودند، و ما داریم آزمایش سوم خودمون رو شروع کنیم: مطالعه افرادی که بعد از گذشت 10 تا 25 سال از ازدواجشون ادعا میکنن که هنوز عاشق همدیگه هستن. بنابراین، این داستان کوتاه اون تحقیقه. 0:34در جنگل های گواتمالا، در تیکال، معبدی وجود داره. این معبد توسط بزرگترین پادشاه خورشید، از بزرگترین شهر، از بزرگترین تمدن آمریکایی‌ها، مایاها ساخته شده. اسمش جاسا چان , ...ادامه مطلب

  • نامت درمن بیدادمیکند

  • خواب های شبانه ام را برایم تفسیرمیکنی.گوش میدهم به تک تک حرفهایت.واژه هایت.درد غربت،درد تنهایی،درآشیانه ی کوچکت میتازد به روحت.تواز هوا وهوس دم میزنی،من از ...نه.من هنوز خاموشم.هنوز سردم.کاش کنارم بودی.کاش کنارت بودم واین شهر،این همه تنگ نبود برای نشستن کنارتو...نخواستی ببینی ام.نخواستم ببینمت.ترسیده بودم.از هوا.هوای دستانت.این بار اگر میدیدمت،میمردم.اگر حست نمیکردم میمردم.نیامدم. دیده بودمت اگر،دیگر چگونه شب هایم راصبح میکردم؟چگونه چشم هایم را میبستم به هنگام شب؟چگونه کسی جزتورا مینگریستم؟وقتی نیستی وتورادرهمه میبینم.همه رادرتومیبینم...میدانی؟, ...ادامه مطلب

  • سردرد

  • آغاز راهم چون به عشق تو رقم خورد با من بمان تا انتها مرا رها مکندر این سیاهی ای خدا مرا رها مکن ای آشنا بی آشنا مرا رها مکنبا این هوا عمری نفس کشیدم ای خدامیمیرم اینجا بی هوا مرا رها مکنچون کشتی شکسته ای که غرق می شودبه حال خویش ناخدا مرا رها مکنچو رود جاریم مگر تو مقصدم شویبه دست های ناکجا مرا رها مکنمرا رها مکن چون برگ زرد کوچکیبه زیر پای بادها مرا رها مکنمگیر مهر خویش را ز باغ باغبانخدای من در این هوا مرا رها مکناگر چه عاشق کسی به غیر تو شدمولی به جرم این خطا مرا رها مکن...باتوحرف زدم...نوعی اعتراف...باورنمیکنی که چه سبک وراحت شدم...ذهنم بار دیگر خالی شد...,سردرد,سردرد بعد از مشروب,سردرد میگرنی,سردرد پیشانی,سردرد تنشی,سردرد و حالت تهوع,سردرد شدید,سردرد در بارداری,سردرد عصبی,سردرد های خطرناک ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها