ققنوس

متن مرتبط با «شرمتان باد ای خداوندان قدرت دانلود» در سایت ققنوس نوشته شده است

پاییز

  • نمیدانم چند سال است که به خوابم نیامده بودی...دیشب اما دیدمت...همان شده بودی که همیشه میخواستم باشی! جواب تمام سوال هایم را دادی، لبخند زدی...مهربان بودی در خواب. یادم هست روزی را که می توانستم با یک کلیک کوچک، همه چیز را از لپ تاپت ببینم...بدانم و ر, ...ادامه مطلب

  • دیر نیست برای شروع؟

  • گلدان عزیزم را رنگ می کنم. نه چندان با شوق...آخرین کوزه ای که رنگ کردم را یادم هست، که با چه سرعتی وباچه دقتی درعرض چند ساعت تمام شد...حالا اما چند روز از شروع رنگ کردنم گذشته و ... حوصله ی کتاب خواندن هم ندارم. حتی گلدوزی وبافتنی ام را هم هنوز از کمد بیرون نیاورده ام. تنها کار مفید این چند روز، مرتب کردن کتابخانه ام بود...کتاب روز وشب یوسف دولت ابادی اینجا روی میزم نشسته و نگاهم می کند. هی می گوی,شروع؟ ...ادامه مطلب

  • توکجایی؟ دراین گستره ی هستی...

  • خسته ام. آرام بخش ها اثر کرده اند. خواب آمده به چشمم...به هیچ چیز خاصی فک نمی کنم. فردا هم مثل روزهای دیگر می آید وتمام می شود...آن قدر ها هم که فکر میکنم نباید وحشتناک باشد. به هرحال میگذرد ومن میمانم با رنگ هایم.چه قدر وقت است کتابهایم را جمع کرده ام وباحسرت نگاهشان میکنم. رها می شوم..همه چیز تمام می شود...چقدر سخت گذشت...خدایا فقط تو می دانی که برمن چه گذشت...پس فقط از تو میخواهم آرامم کنی..نبینم آنچه رانمیخواهم...فقط همین...دلم میخواست کسانی باشند که نیستند...استاد...کاش استاد بود...کاش ... ,توکجایی؟,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • باغ های قصرالدشت

  • چه خوب شد که گندم دیر رسید به قرارمان...چه خوب شد که آقای کاف حرف زد ومن نیز.. احساس نزدیکی عمیقی با او داشتم. نزدیکی وآرامش توامان.. این بشر عجیب آرام است. راستش هنوز نفهمیدم چرا میخواست مرا ببیند اما اهمیتی نداشت. حس جالبی بود که دانستم خلوتگاه او هم خیابان قصرالدشت وباغ هایش است. دوباره کاکتوس خریدم..به جای آنان که باد زد و کشتشان. از هر دویشان خواستم یکی برایم انتخاب کنند تا امروز را یادم بمان,قصرالدشت ...ادامه مطلب

  • روزهای آخر

  • پدرم که به خانه بازگشت، من دراتاق شیری بودم...خستگی امانم را بریده اما حالا که پدر سالم است باید فقط به یک چیز فکر کنم...دفاع...مقدس یا نامقدس...باید تمام توان باقی مانده ام را تا شنبه به کار گیرم...شیری گفت آرام باش. مثل همیشه که آرامی و به ما این آرامش را منتقل کردی دراین چند سال...بی خیال نباش هرچند میدانم نیستی اما آرام باش...آرام... هی دخترک بی نوا ...وقتی شیری می گوید آرام باش خفه شو و بگو چ,روزهای ...ادامه مطلب

  • دراین گستره ی هستی...

  • نگاهش میکنم. چقدر شبیه توست که حالا این همه از من دور شده ای. چشم هایم خسته است. بس که چشم دوخته ام به نوشتن... نمی دانم کی قراراست تمام شود. کاش کمی ...فقط کمی...تو هم همینقدر که من به تو فکر می کنم به من فکر می کردی. آن گاه دیگر تو را رها نمی کردم. می دانی؟ درتمام این سال ها یک چیز را خوب یاد گرفتم. اینکه قدر بعضی چیزها را خوب بدانم. حالا دیگر به سادگی از احساسات ناب کسی نسبت به خودم رد نمی شوم.,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • خاطره ای گنگ

  • امروزخستگی مان شکسته شد. آغوش در آغوش،رؤیای سبز بود که خدا می ریختچشم هایت بوی گرسنگی می دادو انگشتان ظریف و نازکتزنده تر،سهم بیداری من در خلوت کتاب های نجیبواژه ها،خونگرم و بی ریابین لب هایمان،جناغ عشق می شکست! آه!عزیزمن!دوباره می خواهمت!برای چینش اشک هایممژه ها،کارگر نمی افتد! قدرت یک حس لازم استکوک یک صدابوی یک تو!و شرحی از کبودی حنجره ام! #محمد_حسن_چگنی_زاده ,خاطره ...ادامه مطلب

  • تمام شود این روزها...چرا به شهرم بر نمی گردم؟

  • همه چیز احمقانه به نظر می رسد. کاش می دانستم. کاش می دانستم بیشتر. تا بتوانم ازتو نگویم. تابروم. تابدانم که اشتباه نمی کنم. نمی کنم؟ تصمیم گیری سخت است آن گاه که ندانی ...ندانی...اما گمان کنی که بدانی. این صبح جمعه کجا می روم؟ کجابوده ام؟ چه غریب ماندی ای دل...نه غمی نه غم گساری نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری... زود به کلاس رسیدم..اما راه برگشتی ندارم.. آمدم ارم... همان جای همیشگی نشسته ام...هی,تمام,روزهاچرا,شهرم,گردم؟ ...ادامه مطلب

  • یلدای مرده ی من

  • یلدا!!!شب یلدا! نمیدانم چرایلداشب است.چرابلندترین شب است؟ وچراکوتاهترین روزنیست؟وچراهمه به هم تبریک میگویند؟ مگرچه اتفاقی افتاده است؟ مگردنیازیباشده است؟ مگرآدمهاآدم شده اند؟من ازتبریک هایشانهم بیزارم.ازیخ زدن دراین شب تاریک وطولانی بیزارم.ازاحساس ترحم یک غریبه برای خودمواینکه به زورکسی رانگه میدارد,یلدای,مرده ...ادامه مطلب

  • شب های تهران

  • شب های تهران می کند پنهان صحنه ی بسیار از چشم انسانزین شب های تار مانده یادگار راز بیشمار بهر عاشقانهر شب این سرزمین پر زماجراستیکسو عیش و طرب یکسو رنج و تعب برخیزد همه شب غوغای تهرانقلب یار، بی قرار، کام او رواستعاشق در همه حال، باشد ذکر مثال، بر او داده مجال، شب های تهرانیاران جام باده بر دست دارن,تهران ...ادامه مطلب

  • پریسا...باده گساران

  • می رسم به یک ترانه ی خاطره انگیز که روزی ...همان که صبح کنکورش را بااین ترانه آغاز کرد و آن کنکور لعنتی ما را دریک مسیر قرارداد:) باتمام آن اتفاق ها هنوز این ترانه رادوست دارم. حتی آن آلبوم های شجریان را هنوز دارم...لطفی، کلهر، کیوان ساکت...همه راهنوز دارم...۶سال بود که گوش نداده بودمشان...دلم برای آن روزها تنگ شد. برای لحظه ای کوتاه... خوشا دمی که جهان به کام یاران بودمی وفا به لب باده گساران بود بیا بیا که شود به دیده ام جای تو به دل مرانبود جزتو وسودای تو گوش دهیدش ,پریساباده,گساران ...ادامه مطلب

  • های بانو شوخی نکن

  • اولین بار که این دکلمه راشنیدم...اولین بار که ایمیلم را پس ازمدتهاباز کردم واین دکلمه رادیدم...اولین باری که خیلی دیربود. روزی مردی شاید برایت بخواند. من خواستم پیش ازآنکه دیگران برایت بخوانند، دیده باشی تا دلت بیهوده نلرزد.های بانوشوخی نکنچشم خسته بسته میشودقلب خسته می ایستد!زنبیل پیرزنی را بردم که, ...ادامه مطلب

  • ملکه زیبایی لی نین

  • کتابی ست زیبا ‌..به دلمان نشسته است...نمایشنامه ای کوتاه اماجذاب...انگار سخن از زبان مامیگوید_نمیدونم..نمیدونم مورین+چی رونمیدونی؟_چراهیچوقت نشد واقعاباتوحرف بزنم یاازت بخوام باهم بریم بیرون..نمیدونم. بگذریم که چند ماه رفتنم به اون خراب شده هم بیشتر مانع این قضیه بود+انگلیس؟آره انگار ازونجاخوشت نمیا, ...ادامه مطلب

  • پایان ققنوس

  • رعد وبرق امان آسمان رابریده. چشمم بیقراردانه های باران است که بر پنجره ی اتاقم میخورند. انگار تمنامیکنند در را به رویشان باز کنم ومن ازینکه فقط نگاهشان میکنم ازخودم بدم می آید. اگر سردشان باشد چه؟؟چه کسی دانه های باران را گرم میکند؟باورم نمیشود که باید اینجارا ...چقدر خاطره دارم؟ چقدر ناسزا شنیدم.در, ...ادامه مطلب

  • یلدای 95

  • وبلاخره 30 آذر95 هم تمام شد. حالا ساعت 1.18 بامداد اول دی 95است. اینجا من هستم واتاقم. آن بیرون، صدای باران می آید. انگار هرسال یلدا به گونه ای باید دلم گرفته باشد. امسال شاید غریب ترازهرسال. میدانی؟ احساس غربت خیلی دردناک است. به خصوص زمانی که در شهرخودت ،کشورت ومیان مردم ودوستان وخانواده ات هستی وبااین حال حس گنگی به تو میگوید : توغریبه ایباخودت. باخانواده ات. با دوستانت. باکسی که دوستش داری حتی.صدای نفس این روزها کمی آرامم میکند. اینکه میگویم آرام، معنی اش این نیست که خشمگینم یاعصبی یاناراحت. حس بدی ندارم اما تنهاچیزی که برایم آزاردهنده ست ... اصلا گفتنی نیست. صدای نفس وآن یک بار صدای آسمان، برای چند دقیقه باعث میشود که همه چیز رافراموش کنم و همین حالا رادریابم. لذت حال را. واین برایم خوش آیند است. تنها چیز خوش آینداست. دلم برای نفس خیلی تنگ شده. کاش بار قبل محکمتر درآغوشم فشرده بودمش. کاش عمیق تر نگاهش کرده بودم. چه میدانستم روزی اینطور دلم حضورش را میخواهد؟ دلم فشرده شده. انگار کسی آن را چلانده و اشکش را درآورده. چه بارش زیبایی... حداقل صدایش که زیباست. وقتی بیرون ازخانه بودم خبری,یلدای 95 ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها