ققنوس

متن مرتبط با «ما را به جبر هم که شده سر به زير کن» در سایت ققنوس نوشته شده است

باران به شکل الفبا می بارد

  • باران چنان برخاک می زند که انگار سر ج&, ...ادامه مطلب

  • باران هنوز میبارد( رمز راتو میدانی)

  • وای باران باران شیشه ی پنجره را بارا&#, ...ادامه مطلب

  • زندگی وزن نگاهیست که در خاطر ما می ماند

  • باید با او حرف می زدم. باید می دانست که من کاری نکرده ام. نمی خواستم نفرینش تا آخر عمر پشت زندگی ام باشد. آن هم نفرین بابت چیزی که وجود نداشت و توهمی بیش نبود. می دانی انارک، دخترها اگر به خودشان رحم می کردند شاید جهان جای بهتری می شد. هر چه زخم خورد,نگاهیست ...ادامه مطلب

  • تقدیم به گندم عزیزم

  • در آن پارک دنج که خیلی پارک بود، در آن نقطه ی دور از شهر که درست وسط شهر بود، روی یک نیمکت نشستیم. تو به صدای آب گوش دادی و درخت های خرمالوی رو به رویمان را نگریستی، من به تو. دلت می خواست همان جا بنشینیم وحرف نزنی...دلم میخواست برویم وحرف بزنی...رفتیم...قدم زدیم...از نمازی به سمت ستاد...تو از دختری گفتی که قرار است چند روز دیگر از تو خواستگاری کند، من تمام تلاشم را کردم که بگویم کرم از درخت نیست., ...ادامه مطلب

  • دیر نیست برای شروع؟

  • گلدان عزیزم را رنگ می کنم. نه چندان با شوق...آخرین کوزه ای که رنگ کردم را یادم هست، که با چه سرعتی وباچه دقتی درعرض چند ساعت تمام شد...حالا اما چند روز از شروع رنگ کردنم گذشته و ... حوصله ی کتاب خواندن هم ندارم. حتی گلدوزی وبافتنی ام را هم هنوز از کمد بیرون نیاورده ام. تنها کار مفید این چند روز، مرتب کردن کتابخانه ام بود...کتاب روز وشب یوسف دولت ابادی اینجا روی میزم نشسته و نگاهم می کند. هی می گوی,شروع؟ ...ادامه مطلب

  • بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد...

  • روزهای آخر است اما هنوز زود است برای حرف زدن از این روزها. دکتر عزیز فرمودند سعی کن آرامشت راحفظ کنی...درامریکا طوفان آمده...ودیگر اینکه امروز دانشگاه لجن عزیزمان ششصد تومان پول بی زبان را با وقاحت از من گرفت تا اجازه ی دفاع بیابم...بگذریم ازاینکه چه قدر دعوا راه انداختم. بگذریم ازاینکه چه قدر عوضی اند که دوروز مانده به دفاع، تاه یادشان می آید باید پول بگیرند ...ششصد تومان برای اینکه یک ترم به اتا,بیستون,شهرتش,فرهاد ...ادامه مطلب

  • توکجایی؟ دراین گستره ی هستی...

  • خسته ام. آرام بخش ها اثر کرده اند. خواب آمده به چشمم...به هیچ چیز خاصی فک نمی کنم. فردا هم مثل روزهای دیگر می آید وتمام می شود...آن قدر ها هم که فکر میکنم نباید وحشتناک باشد. به هرحال میگذرد ومن میمانم با رنگ هایم.چه قدر وقت است کتابهایم را جمع کرده ام وباحسرت نگاهشان میکنم. رها می شوم..همه چیز تمام می شود...چقدر سخت گذشت...خدایا فقط تو می دانی که برمن چه گذشت...پس فقط از تو میخواهم آرامم کنی..نبینم آنچه رانمیخواهم...فقط همین...دلم میخواست کسانی باشند که نیستند...استاد...کاش استاد بود...کاش ... ,توکجایی؟,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • تمام شدی

  • برای آخرین بار عکس هایش را نگاه کردم...چند ثانیه انگشتم را بی حرکت نگه داشتم...باید تصمیم میگرفتم...وقتش بود...فقط یک دکمه بود...می توانستم تا اخر عمر بمانم و نگاهش کنم. میتوانستم به او اجازه دهم بماند و عکس هایم را ببیند...اتفاق های زندگی ام را. اما اتفاق بدی افتاده بود...نمی توانستم از حس بدی که داشتم عبور کنم. پذیرفتمش. باور کردم که او برای همیشه تمام شده است. تمام تمام...نه نصفه ونیمه.. به قول, ...ادامه مطلب

  • باغ های قصرالدشت

  • چه خوب شد که گندم دیر رسید به قرارمان...چه خوب شد که آقای کاف حرف زد ومن نیز.. احساس نزدیکی عمیقی با او داشتم. نزدیکی وآرامش توامان.. این بشر عجیب آرام است. راستش هنوز نفهمیدم چرا میخواست مرا ببیند اما اهمیتی نداشت. حس جالبی بود که دانستم خلوتگاه او هم خیابان قصرالدشت وباغ هایش است. دوباره کاکتوس خریدم..به جای آنان که باد زد و کشتشان. از هر دویشان خواستم یکی برایم انتخاب کنند تا امروز را یادم بمان,قصرالدشت ...ادامه مطلب

  • شهریور جان تمام شو لطفا

  • بیش از آن چه در تصور هرکس بگنجد خسته ام...خسته ام... دلم می خواهد راه بروم. درخیابان...هوا به ریه ام برسد. هوای خانه گرفته است. من اما یخ زده ام. دست وپایم انگار ساعت ها در یخچال بوده اند. گرم نمی شوم. اضطراب امانم را بریده...فردا این آینه ی دق را تحویل می دهم وخلاص...خلاص که نه... کمی خلاص...چند روز به عمل بابا مانده...نمی دانم چند روز...فقط می دانم آن قدر از ظرفیتم بیشتر است این اضطراب که هر لحظ,شهریور,تمام,لطفا ...ادامه مطلب

  • ماهی و گربه...

  • ماهی و گربه... حرف های پرویز...نگاه هایش...پرویزی که خودش را به نام سیاوش معرفی کرده تا از کسی که دوستش دارد اطلاع داشته باشد...این فیلم را بیش از ده بار دیده ام. بیش از ده بار به دلم نشسته است...زیاد...هنوز با آن تکه ی دیدار پرویز با عشق قدیمی اش اشک میریزم...چه ماهرانه کلمات را کنار هم چیده است. شبیه یک ریاضیدان...نظمش تحسین برانگیز است... هم چنین ذهن خلاقش...شهرام مکری را میگویم...یادم نیست اول,ماهی,گربه ...ادامه مطلب

  • بیمارستان...شب...

  • ما هر چه را که باید از دست داده باشیم، از دست داده ایم...ما بی چراغ به راه افتادیم...اینجا دراین اتاق کنار پدرم نشسته ام. نیمه بیدار است. سخت است اورا درچنین حالی دیدن. هیچ گاه ضعیف ندیدمش...بیماری، ضعف موقت است. باید ساخت... صبح تصور نمی کردم شب کنارم باشد... حالا آرامم...سه ساعت تمام پشت در اتاق عمل به انتظار نشستن، کار ساده ای نیست اما من به انتظار عادت کرده ام...فردا باید نذرم را ادا کنم...کاش,بیمارستانشب ...ادامه مطلب

  • رییس هم رفت

  • وقت خداحافظی بود. دلم میخواست بغلش کنم وبرای تمام این سال ها که حرف هایم را شنید، بی قصد وغرض، ازاو تشکر کنم. اما به فشردن دستش اکتفا کردم. رییس رفت...دوستش داشتم. بیشتر از تمام آدم هایی که در دانشگاه ودررشته ام می شناختم. دوستش داشتم به خاطر ذاتش. که رذل نبود. که هیچ چیز رابه بازی نمیگرفت. که آدم بود...چیزی که دیگران نبودند. برایم عزیزبود. وقتی رفت، تاخانه ی پدربزرگ پیاده رفتم و اشک ریختم...ساعت , ...ادامه مطلب

  • دراین گستره ی هستی...

  • نگاهش میکنم. چقدر شبیه توست که حالا این همه از من دور شده ای. چشم هایم خسته است. بس که چشم دوخته ام به نوشتن... نمی دانم کی قراراست تمام شود. کاش کمی ...فقط کمی...تو هم همینقدر که من به تو فکر می کنم به من فکر می کردی. آن گاه دیگر تو را رها نمی کردم. می دانی؟ درتمام این سال ها یک چیز را خوب یاد گرفتم. اینکه قدر بعضی چیزها را خوب بدانم. حالا دیگر به سادگی از احساسات ناب کسی نسبت به خودم رد نمی شوم.,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • باران به شکل الفبا می بارید

  • چند روز دیگر ۳۰ مرداد می شود. از تب وتاب من برای رفتن به آن شهر غریب، یک سال گذشت. شور عجیبی داشتم که از لحظه ی ورودم به آن شهر، سرکوب شد. با شور رفتم و با اشک های شور روی گونه هایم بازگشتم. وقتی در موزه ی هنرهای زیبا قدم می زدم، وقتی آن تابلوها را میدیدم و فکر میکردم که  زمانی او هم آن جا ایستاده وازآن ها عکس گرفته است، حس عجیبی داشتم. قلبم تیر می کشد از یاد آوری اش...یکم شهریور امسال، یوگی می آی,باران,الفبا,بارید ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها