ققنوس

متن مرتبط با «من بد بودم اما بدی نبودم» در سایت ققنوس نوشته شده است

فروغ مقدس من

  • به شعری از فروغ بر می خورم که خواندنش روحم را جلا می دهد. انگار از زبان خودم سخن می گوید...چنین تشابهی را کمتر یافته ام...مگر با فروغ...فروغ انگار خود خود من است بعد از آن ديوانگی‌ها ای دريغباورم نايد كه عاقل گشته‌امگوئيا «او» مرده در من كاين‌چنينخست, ...ادامه مطلب

  • یلدای مرده ی من

  • یلدا!!!شب یلدا! نمیدانم چرایلداشب است.چرابلندترین شب است؟ وچراکوتاهترین روزنیست؟وچراهمه به هم تبریک میگویند؟ مگرچه اتفاقی افتاده است؟ مگردنیازیباشده است؟ مگرآدمهاآدم شده اند؟من ازتبریک هایشانهم بیزارم.ازیخ زدن دراین شب تاریک وطولانی بیزارم.ازاحساس ترحم یک غریبه برای خودمواینکه به زورکسی رانگه میدارد,یلدای,مرده ...ادامه مطلب

  • میخندد همراه تو اشک آخر من

  • فکر میکنم کمی دست وپایم بی حس شده. انگار ماهیچه هایم تعجب کرده اند. آدم های خیلی عوضی حتما همیشه راهی برای توجیه خودشان میابند. شک نکن. حالامیفهمم که قصیده ی زندگی چیست، که زندگی غزل ندارد. زندگی با این آدم ها نفس کشیدن زیر لجن است.چقدر اینجا سرد است. باید کاری کنم. همینطوری نمیتوانم دست روی دست بگذ, ...ادامه مطلب

  • من عاجزم زگفتن وخلق از شنیدنش

  • انتخابات می آید ومیرود. تمام میشود. خواستم بگویم این قدر بی فکر نباشیدکه به یکدیگر بی احترامی کنید ودوستی وآشنایی های چند ساله را به لجن نکشید.درعجبم از کسی که خودش مرا بلاک فرمود و سپس یک طومار از تعصب نوشت. از نشنیدن .ازنداشتن قدرت تحمل. چرا؟ فقط چون به اوگفته بودم صفحه ی خودت برای اعلام‌نظراتت هس, ...ادامه مطلب

  • بخند جان من:)

  • شیفتگی من، درحد خودم بود. بازتاب تونبود. آن روزها تونبودی. من بودم و تویی که در ذهنم نگه داشته بودم. همه چیز برایم روشن ترازنور بود. میدانستم دلت برای چه کسی تندتر میزند. وشاید همین مساله، پذیرش نبودنت را برایم ساده ترمیکرد. چند سال گذشت ومن دقیقا زمانی که خودم وتورا گوشه ای گذاشته بودم و تارعنکبوت بسته بودیم، تمام گرد وخاک هارا کنار زدم. این مرداب دلم را به هم زدم تا...شاید برای اینکه خودم را پیداکنم.. نمیدانم دقیقاچرا.من فکر نکردم چرا به سمت توبرگشتم. چشمم رابستم. در کمتر از ده ثانیه تصمیم گرفتم. آن موقع فکر نکردم ممکن است چه اتفاقی برای دلم بیفتد. شاید اگر فکر میکردم هرگز دست به این کارنمیزدم. اما چندان پشیمان نیستم. نمیدانم. شاید هم باشم. راستش رابخواهی حتی ثانیه ای فکر نکردم تو چه کارمیکنی وچه خواهی کرد. اصلا مادام راحتی یادم نبود. من فقط دنبال یک حس گمشده میگشتم. سوزنی درانبارکاه شاید. پس تورا از زیر تمام آن تارعنکبوت ها بیرون آوردم. نوشته هایت راکه میخواندم گمان میکردم درآن ها بامن حرف میزنی. گلایه هایت وتمام حرفهایت رابه خودم میگرفتم ونه تنها به عقب رانده نمیشدم بلکه هرروز به ت,جان من بخند ...ادامه مطلب

  • منزل دایی جان...

  • امروز بارانی بود. آمدم منزل دایی جان...من وریاضی وراستین...بعد شام..بعد فیلم" تابستان گرم وطولانی" وبعد هم دایی یک شلوارگرم کن ومسواک نو به من داد وگفت شب راهمینجابمان! وخب مگرکسی جرات دارد روی حرف دایی حرف بزند؟ :( حالا من خوابم نمی آید ... کاش حداقل میل بافتنی وکاموایم راباخودم آورده بودم...پدربزرگ افسردگی گرفته است... فوبیای مرگ...تمام روز وشبم شده فکر کردن وفکر کردن وپیداکردن راه چاره...دارد از بی اشتهایی ازپادرمی آید...چه کاری ازمن ساخته است؟ خدایا راهی پیش پایم بگذار...نشانه ای...طبقه ی بالا تولداست. دست بردارنیستند...ساعت 1.02 بامداد است واین بالش برای من کوتاه است. تاصبح گردنم خشک میشود. البته اگر خوابم ببرد. همیشه خودم را باشرایط تغذیه ی همه وفق میدهم اما هرجایی خوابم نمیبرد...به خصوص شب...خانه ی پدربزرگ رادوست دارم. به جزآنجا هرجایی بروم احساس غربت میکنم.حتی اینجا...روی این تخت یک نفره...دریک اتاق گرم و دنج. چقدر خوب است که خانه ی دایی اینقدر بزرگ است. اینجاراهم دوست دارم. هرجابتوانم دریک اتاق جداگانه تنهابخوابم رادوست دارم. دلم میخواهد هنگام خوابیدن تنهاباشم. فقط خانه ی پدرب,منزل دایی جان ناپلئون,خانه دایی جان ناپلئون,خانه دایی جان ناپلئون فروخته شد ...ادامه مطلب

  • کسی رادیده ای که ذاتاموسیقیدان باشد اما بخواهد نویسنده شود؟

  • سومین روزاز زمستان 95 است. به طور اتفاقی چشمم به چیزهایی خورد که گمان میکردم آنهارا ازبین برده ام. حرفهایی ازتو. وقتی فکر میکنم چقدر حرف میزدیم زمانی وحالا به کجارسیده ایم، تعجب میکنم. هرروز فاصله بیشتر وبیشترمیشود. اما هنوز حسم چندان تغییری نکرده و سرجایش نشسته است.من هنوز بی آنکه دلم برایت تنگ شود، دوستت دارم. برایم عجیب است که به تو وابسته نمیشوم. دراین مدت هم حتی وابسته نشدم. برای تو عجیب نیست؟ امروز حتما برای نفس، سخت است وشاید برای تونیز سخت باشد. آهنگ شاد بهانه بود...بهانه ای برای...مهم نیست. میدانم اگر حرفی بزنم تو اگر بخوانی، حتما برداشت دیگری خواهی داشت واگر نخوانی چه فرقی میکند که حرفم را بگویم یانه. پس میگذریم. حسین خاطره ی کودکی ام راخواند. درکمال تعجب نکات مثبتی هم عنوان کرد وبه شدت امیدوارشدم به داستان نویسی. هرچند هنوز نمیتوانم روی آن نوشته نام داستان بگذارم. اما باکمی تغییر میتوانم از دل آن یک داستان درآورم.تو فکر میکنی من میتوانم روزی داستان خودم با خودت رابنویسم؟ :) میتوانم تمام خاطرات زیبای زندگی ام رادر قالب داستان بنویسم؟ روزی رسالتم شعربود امادیدم شعر برایم کافی , ...ادامه مطلب

  • هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

  • دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :) کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکرد, ...ادامه مطلب

  • من اینجا ازنوازش نیز چون آزار،ترسانم

  • من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ استبیا ره توشه برداریمقدم در راه بی‌برگشت بگذاریمببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟بسان رَهنوردانی که در افسانه‌ها گویندگرفته کولبارِ زاد ره بر دوشفشرده چوبدست خیزران در مشتگهی پر گوی و گه خاموشدر آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویندما هم راه خود را می کنیم آغازسه ره پیداست،نوشته بر سر هر یک به سنگ اَندرحدیثی کَش نمی‌خوانی بر آن دیگرنخستین: راهِ نوش و راحت و شادیبه ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادیدودیگر: راه نیمَش ننگ، نیمَش ناماگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرامسه دیگر: راه بی ,من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم,من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم ...ادامه مطلب

  • سلام برتوای من:)

  • جالب است که ناگاه به یاد تکه ای از شعری که سال پیش نوشته بودمش افتادم...انگارمیدانستم حوالی بیست وپنج سالگی دقیقا چه حال وهوایی دارم... غایت شکوفه،بادام است..غایت من،لبخند تو.بخند.نگاه کن مرابی گریز.چشم های تو پلی ست،برای گذر از زمستان... بهارمی آید و تابستان وپاییزومن بیست وپنج ساله می شوم..روبه روی آینه ای تمام قدمی ایستم تنهاتصویرتورامیبینم، که هنوزدر قاب شکسته ی چشم هایمبه من خیره شده استهنوز عشق،درحوالی وجودم..پرسه میزند.عشق را انتهایی نیست.عشق را غایتی نیست،جزخودباختن.و من خودرا باخته ام که' تو 'ازدرون آینه به 'من' لبخندمیزنی.من،همه تو اموغایت, ...ادامه مطلب

  • نامت درمن بیدادمیکند

  • خواب های شبانه ام را برایم تفسیرمیکنی.گوش میدهم به تک تک حرفهایت.واژه هایت.درد غربت،درد تنهایی،درآشیانه ی کوچکت میتازد به روحت.تواز هوا وهوس دم میزنی،من از ...نه.من هنوز خاموشم.هنوز سردم.کاش کنارم بودی.کاش کنارت بودم واین شهر،این همه تنگ نبود برای نشستن کنارتو...نخواستی ببینی ام.نخواستم ببینمت.ترسیده بودم.از هوا.هوای دستانت.این بار اگر میدیدمت،میمردم.اگر حست نمیکردم میمردم.نیامدم. دیده بودمت اگر،دیگر چگونه شب هایم راصبح میکردم؟چگونه چشم هایم را میبستم به هنگام شب؟چگونه کسی جزتورا مینگریستم؟وقتی نیستی وتورادرهمه میبینم.همه رادرتومیبینم...میدانی؟, ...ادامه مطلب

  • بازهم من واین قرص های لجن گرفته

  • به قول جان کافی :خسته ام رییس،داغونم...سر عزیزم به شدت دردمیکند.پیشانی ام را که فشارمیدهم کمی از درد بی درمانش کم میشود.وای که چقدر خسته ام...از صبح گیر چیزی بودم که مدتهاست کنارش گذاشته ام...جوان تر که بودم اعصابم آنقدر قوی بود که چندین سال تحمل کردم اما اکنون یک روز را حتی یک ساعت جلسه شان را هم نتوانستم تاب بیاورم...جلسه ی انجمن.نمیدانم چرا گیر که میکنند یادشان به تجربیات ارزنده !!!!!ی من می افتد!آی ...کتابخانه را نمیگذارم خراب کنند...رییس بخش گرامی مغزم را به کار گرفت واز دبیر فعلی به شدت انتقادکرد...دلم سوخت.دلم سوخت که فقط انتقادمیکنند.همه فقط انتقاد میکن, ...ادامه مطلب

  • من گنگ خواب دیده وعالم تمام کر

  • اصولا عق بزنید به تنهایی آدمها.حالتان دگرگون شود از آدمهایی که شمارا میخواهند برای پرکردن حفره های عزیزشان.عق زدن هم دارد.چه انتظاری دارند ازآدم؟!حتما انتظار دارند تا ابد دوستشان داشته باشی وبشنوی ودلت ضعف رود و نگران شوی و نگران ونگران...بله.احساس من به هیچ آدمی درطول زمان ودرطول تمام ناملایماتی که برایم به وجود می آورد تغییرنمیکند.فقط نوع رفتارم تغییرمیکند.میتوانم تا انتهای عمرم کسی را دوست بدارم وبااو حتی کلامی حرف نزنم.میتوانم ازکسی متنفر باشم بی آنکه آزارش دهم.میتوانم هیچ احساسی فراتر از مسوولیت ویک محبت ساده به کسی نداشته باشم و بااین حال هر,من گنگ خواب دیده وعالم تمام کر,من گنگ خواب ديده و عالم تمام کر,من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر شاعر,من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر گنجور,من گنگ خواب دیده ام و عالم تمام کر,من گنگ خواب دیده عالم تمام کر,شعر من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر,من گنگ خواب دیده ام عالم تمام کر,من گنگ خواب دیده ام و عالم همه کر,من گنگ خواب دیده عالم همه کر ...ادامه مطلب

  • بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

  • چیزی به رسیدنش نمانده.همیشه منتظرش بودم.امسال اما نه.پاییز را میگویم.غربت عجیبی باخودش به همراه می آورد.آبان وآذرش در راهند...چه ماهی حسرت آلودتر ازآبان؟کدام ماه غم انگیز تر ازآذر؟ومهر که پلی است از تابستان به آبان...به آذر...به عمق پاییز...پاییز رانمیشود نوشت.پاییز راباید فقط حس کرد.باید هوایش را نفس کشید...روزهای کوتاهش را تحمل کرد.پاییز سال گذشته بوی نیستی میداد.بوی نبودن.پاییز امسال هراس انگیز تر می آید...من سردم است وباهیچ فکری گرم نمیشوم.من یخ زده ام و باهیچ دستی،زنده نمیشوم.آذر که بیاید،سی روز که بگذرد،دوسال تمام میشود.این تاریخ نحس،مرا یادتمام ن, ...ادامه مطلب

  • من بدبودم اما بدی نبودم

  • من بد بودم.. من بد بودم.من ...من...حال من بد بود.اما گوشه ی اتاقم دراز کشیده بودم.درازکشیده بودم که کسی نبیند مرا.که کسی نشنود مرا.میدانی فرق من وتوچیست؟توکه دلت میگیرد،من سرا پا ،تو میشوم.من خودم را فراموش میکنم وتومیشوم.باتمام وجودم،گوش میشوم برای شنیدن.حس میشوم برای هم دردی.رابطه،معامله نیست.دوست داشتن،عشق،معامله نیست.چنان که من دوستت دارم تو هم دوست داری ام؟که میگویی رابطه ودرد دل کردن باید دوطرفه باشد؟مگر تابه حال دوطرفه بوده؟مگر تابه حال ازتوخواسته ام بشنوی ام؟گله ای نیست.خواست خودم بوده.نه منت.نه که فکر کنی منت است!تو اصلا نمیدانی عمق احساس من ,من بد بودم اما بدی نبودم,من بد بودم اما بدي نبودم,من بد بودم ولی بدی نبودم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها