ققنوس

متن مرتبط با «گناه تو خوشگلیته» در سایت ققنوس نوشته شده است

باران هنوز میبارد( رمز راتو میدانی)

  • وای باران باران شیشه ی پنجره را بارا&#, ...ادامه مطلب

  • بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد...

  • روزهای آخر است اما هنوز زود است برای حرف زدن از این روزها. دکتر عزیز فرمودند سعی کن آرامشت راحفظ کنی...درامریکا طوفان آمده...ودیگر اینکه امروز دانشگاه لجن عزیزمان ششصد تومان پول بی زبان را با وقاحت از من گرفت تا اجازه ی دفاع بیابم...بگذریم ازاینکه چه قدر دعوا راه انداختم. بگذریم ازاینکه چه قدر عوضی اند که دوروز مانده به دفاع، تاه یادشان می آید باید پول بگیرند ...ششصد تومان برای اینکه یک ترم به اتا,بیستون,شهرتش,فرهاد ...ادامه مطلب

  • توکجایی؟ دراین گستره ی هستی...

  • خسته ام. آرام بخش ها اثر کرده اند. خواب آمده به چشمم...به هیچ چیز خاصی فک نمی کنم. فردا هم مثل روزهای دیگر می آید وتمام می شود...آن قدر ها هم که فکر میکنم نباید وحشتناک باشد. به هرحال میگذرد ومن میمانم با رنگ هایم.چه قدر وقت است کتابهایم را جمع کرده ام وباحسرت نگاهشان میکنم. رها می شوم..همه چیز تمام می شود...چقدر سخت گذشت...خدایا فقط تو می دانی که برمن چه گذشت...پس فقط از تو میخواهم آرامم کنی..نبینم آنچه رانمیخواهم...فقط همین...دلم میخواست کسانی باشند که نیستند...استاد...کاش استاد بود...کاش ... ,توکجایی؟,دراین,گستره ...ادامه مطلب

  • میخندد همراه تو اشک آخر من

  • فکر میکنم کمی دست وپایم بی حس شده. انگار ماهیچه هایم تعجب کرده اند. آدم های خیلی عوضی حتما همیشه راهی برای توجیه خودشان میابند. شک نکن. حالامیفهمم که قصیده ی زندگی چیست، که زندگی غزل ندارد. زندگی با این آدم ها نفس کشیدن زیر لجن است.چقدر اینجا سرد است. باید کاری کنم. همینطوری نمیتوانم دست روی دست بگذ, ...ادامه مطلب

  • امروز.‌.تولد...

  • ازصبح رفته بودم پی کارهای مربوط به سمینار عزیز...بدون صبحانه، بدون ناهار...تولد یک نفرازبخش بود وبازجای شکرش باقیست که کمی کیک خوردم....چه رسم مسخره ایست که کافه هدایت تاساعت ۷ سالادش حتی آماده نیست! فکر نمی کنند کسی درحال تلف شدن است؟ فکر کن بعد از کلی خستگی ساعت ۱۰ شب به منزل عزیز برسی و بعد پنج ک, ...ادامه مطلب

  • برسد به دست تو

  • حرفهایت راچندین بارخواندم. دیدم نه. نیستم. درمیان حرفهایت نیستم. قبلا هم نبودم. فقط کاش همان زمان هم مثل حالا میدانستم. که نیستم. نبودن درعین بودن! کمی درکش سخت است. از دردگفتن انگار کارهمه شده. هیچ استعدادی نمیخواهد. نوشتن. دیشب استاد بهمنی دربرنامه ی دورهمی حرف جالبی زد. گفت شاعر وجودندارد. این شعر است که شاعر راکشف میکند. حرفهای متفکرانه ای میزد. دلم میخواست از نزدیک ببینمش. کاش تهران بودم. کاش به شاعرهایی که دلم میخواست ببینمشان وباآنهاحرف بزنم دسترسی داشتم. شاید روزی به کافه شعرمان دعوتشان کنیم وبیایند. کسی چه میداند؟ گشتم اما ندیدم. فقط یک تکه ازحرفهایت مربوط به من بود انگار. همان جا که گفتی بدی اینجا نوشتن این است که حرفهایت جابه جامیشود. به یکی میگویی و دیگری برمیدارد. من همینجا به توقول میدهم که حرفهایت راهرگز برندارم. مراببخش اگر تمام این مدت حرفهای تورابرداشتم و ...حرفهایی که دیرفهمیدم مربوط به من نبودند. خیلی دیر. شاید چندان تقصیر من نبود. خب من هم مینویسم. اما تمام حرفهایم مخاطبشان مشخص اند. حرفهای من گنگ نیستند. شخصیت های زندگی من انگار بانام های خاص خودشان مثل اشخاص یک د,برسد به دست تو ...ادامه مطلب

  • سلام برتوای من:)

  • جالب است که ناگاه به یاد تکه ای از شعری که سال پیش نوشته بودمش افتادم...انگارمیدانستم حوالی بیست وپنج سالگی دقیقا چه حال وهوایی دارم... غایت شکوفه،بادام است..غایت من،لبخند تو.بخند.نگاه کن مرابی گریز.چشم های تو پلی ست،برای گذر از زمستان... بهارمی آید و تابستان وپاییزومن بیست وپنج ساله می شوم..روبه روی آینه ای تمام قدمی ایستم تنهاتصویرتورامیبینم، که هنوزدر قاب شکسته ی چشم هایمبه من خیره شده استهنوز عشق،درحوالی وجودم..پرسه میزند.عشق را انتهایی نیست.عشق را غایتی نیست،جزخودباختن.و من خودرا باخته ام که' تو 'ازدرون آینه به 'من' لبخندمیزنی.من،همه تو اموغایت, ...ادامه مطلب

  • مرامیشناسی توای عشق

  • دلم تکان نمیخورد.حسش نمیکنم.نکند مرده است؟گفتم حفظش کن.باچنگ ودندان.نگاهم کرد.اونمیدانست چنگ ودندان درحفظ کردن یعنی چه.اونمیدانست اشک چه قدرمیتواند سحر آمیز باشد.اونمیدانست من چقدر دوستت دارم هنوز.حتی حالا که دلم حرکت نمیکند.اونمیدانست وهیچ کس نیز،نمیتوانست بداند.من در پیله ای رشد میکنم،تنها.نه پروانه میشوم نه میسوزم.پیله ی تنهایی ام بامن رشد میکند.وهرگز شکسته نمیشود.من دستانش را نخواهم گرفت وتواین را نمیدانی.من با عشق نگاهش نمیکنم وتو نمیدانی.من بزرگ میشوم وتونمیبینی.عشق ازدست میرود.عشق از دل اما نمیرود.به گوشه ای میخزد و جاخوش میکند.سررشته ی ا, ...ادامه مطلب

  • سرگرمی خوبیست طالع بینی ماه تولد!!

  • متولدین بهمن، نماد: دلوویژگی‌ها و خصوصیات‌ کلی‌ متولدین‌ بهمن‌ ماه‌:مهربان‌، صمیمی‌ و انسان‌ دوست‌درستکار، صادق‌، شریف‌، راستگو، رو راست‌ و وفادارمبتکر اصیل‌ و خلاق‌مستقل‌، بی‌نیاز، بدون‌ وابستگی‌، آزاد، عاقل‌، اندیشمند، متفکر و روشنفکرجنبه‌ منفی‌ شخصیت‌ متولدین‌ بهمن‌ ماه‌:سرکش‌، نافرمان‌، لجوج‌، خود رأی‌یک‌ دنده‌ و غیرقابل‌ پیش‌ بینی‌سرد، بی‌هیجان‌، بی‌تفاوت‌ و خشک‌متولدین‌ بهمن‌ ماه‌، اساسا صاحب‌ شخصیتی‌ قوی‌ و جذاب‌ هستند. آنها به‌ دو گروه‌اصلی‌ تقسیم‌ می‌شوند: گروه‌ اول‌، خجالتی‌، حساس‌، مهربان‌، با , ...ادامه مطلب

  • گلبن بی خار تویی؟

  • دیدم یه شب توبرکه ی خواب دستای تو آیینه وآب پروانه ها رو شونه ی تو خورشید وماه،همخونه ی تو... توقلبمون بارون گرفت شهرو به هم زدیم تااون ور رنگین کمون باهم قدم زدیم... توچشم من شیرین تره خواب توازبیداری هام باید تو روپیداکنم تعبیر رویاهام... شعرهای علیرضا آذر انگار با آدم حرف میزنند...زیبا...زیبا...آرامم کرد این ترانه وقتی تو مرا باحرفهایت دیوانه کردی.آرام شدن گاهی اصلا سخت نیست..میبینی؟فقط یک ترانه کافی بود..اما تو همیشه...دنیایت فرق دارد..چه کنم باتو؟باتو و دنیای عجیبت که هرچیزی معنایی دارد جز آنکه من فکر میکنم.چقدر سخت است...معمولا بار نفهمیدن همیشه روی دو, ...ادامه مطلب

  • گناه

  • خب اشتباهی بود..اشتباهی بود ورویش رانخواندم وریختمش...ریختمش درچشم پدرم و از سوزش،ناله اش به هوارفت...اگر نابینامیشد ،خودم راکورمیکردم...والبته که بیشتر تقصیر کسی بود که آن قطره ی کذایی را به اشتباه به دستم داد وگفت همین است.بریز...اما به هرحال من ریخته بودمش...من...چه وحشتناک بود..چه حس غریبی...تابه حال تجربه اش نکرده بودم...دلم میخواست بمیرم..اشک میریختم اما هیچ فایده ای نداشت...دعامیخواندم اما انگار هیچ چیزعوض نمیشد...نمیخواهم حتی فکر کنم به آن..نمیخواهم.اصلانمیخواهم بنویسمش.فقط میخواهم بگویم گاهی قربانی اشتباهات دیگران میشویم.دردناک است.خیلی دردناک اس,گناهان کبیره,گناه,گناه اصلی,گناهکار,گناه خودکشی,گناهکاران,گناهان زبان,گناه شکستن دل عاشق,گناهان صغیره,گناه تو خوشگلیته ...ادامه مطلب

  • جان من وجان تو،گویی که یکی بوده ست...سوگند بدین یک جان،کز غیرتوبیزارم...

  • اشک هایم انگار جمع شده بودند که وقتی پس ازچند روز جلوی آینه میروم وبادقت به خود نگاه میکنم ببارند..چقدر داغندانگار آتشفانی برکوه سرد گونه هایم جاری میشوند...سیاوش عزیزم،دلم برایت تنگ تر ازتنگ میشود.دیگر از بردن نامت نمیهراسم.هیچگاه نمیهراسیدم.هراس من تنها به خاطر آینده ی توبود که آن هم دیگر هراسی برایم نمانده.سالهابود که کنج دلم نگهت داشته بودم...بی آنکه بخواهم تورابه یاد می آوردم گاهی...به بهانه به خاطرم می آمدی جان من...تا اینکه خودت آمدی...آمدی پس از این همه سال،و زیباترین لحظات زندگی ام را رقم زدی...آرام ترین روزهای زندگی ام ،نه درکنارتو اما درحضور ت,جان وجان,جان وجان سميراء,جان وجان سميراء العبيدي ...ادامه مطلب

  • حافظ جان...به راستی تو که بوده ای...

  • در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست باده ازل است , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها