ققنوس

متن مرتبط با «ترس برادر مرگ است یعنی چه» در سایت ققنوس نوشته شده است

خداحافظی سخت است

  • مقاومت این روزهایم دربرابر خوردن آرام بخش کاملا بی فایده است...باهیچ چیز آرام نمیگیرم. انگار در یک گر گرفتگی مدام اسیر شده ام...هرچیز کوچکی حالم را دگرگون می کند. حساس شده ام...زیاد...ترسو تر از همیشه.. کاش شیری عزیز را می دیدم و آرام می گرفتم. وجودش آرامش خاصی دارد...چند روز پیش بود که غر می زدم برایش و بعد از اینکه یک بند حرف زدم گفتم دکتر حالا من چه کنم؟ نگاهم کرد و فقط گفت هیچی. آروم باش. و من,خداحافظی ...ادامه مطلب

  • چه بگویم سخنی نیست مرا

  • چه بگویم سخنی نیست مرا تاريخ : دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ | 13:18 | نویسنده : سه نقطه خسته بودم از تایپ کردن که رفیق شفیقم زنگ زد و حالم را به کرد. نمی دانم چرا این روزها اضطراب دارم. مهمانی دیروز هم حالم رابهتر نکرد. مهمان ها آمدند وخیلی خوش گذشت اما وقتی رفتند بگردند، همه رفتند ومن تنها درخانه ماندم. بعد هم ازترس در راازبیرون قفل کردم و حتی از درون و با یک چاقوی گرامی رفتم دوش گرفتم! نمی دانم چرا,بگویم,سخنی,نیست ...ادامه مطلب

  • دریا ی شور انگیز چشمانت چه زیباست

  • سمینار ارجمند روبه اتمام است. بسی خسته ام. شیری کمی دیر تصمیم گرفت موضوع جدیدی را به پایان نامه ام ربط دهم و به آن اشاره کنم. اما آن قدر موضوع جذابی بود که نتوانستم روی حرفش حرف بزنم. چقدر راضی ام که پایان نامه ام را همان چیزی که اصلا فکرش رانمیکردم انتخاب کردم...مسیرم تاحدی عوض شد. والبته راهم را ن,دریا,انگیز,چشمانت,زیباست ...ادامه مطلب

  • کوچه گردان

  • کوچه گردان تمام شد. پاهایم توان نشستن هم ندارند. به این فکر میکنم که باتمام ناراحتی های این چند روز، همین که خانه ای دارم وتختی که میتوانم ازفرط خستگی روی آن پخش شوم شاید لذت بخش ترین حس زندگی ست. حتی اگر قهرباشیم. چشم هایم تقریبا باز نمیشوند. اصلا نفهمیدم چقدر سخت گذشت...سخت ترین قسمتش هم جاروکردن , ...ادامه مطلب

  • ترس

  • بعد از گذراندن یک هفته ی سخت ومریضی نابه هنگام، بلاخره دیشب به سینمارفتم. فیلم" برادرم خسرو" که البته اگر بازی بسیار زیبای بازیگرانش نبود، شاید چندان ارزش دیدن نداشت. امروزهم دوباره مشغول شدم به جمع بندی پایان نامه ی گرامی. حدودا ده روز سراغش نرفته بودم...تمرکزش رانداشتم. آن قضیه هم به خیرگذشت وتمام, ...ادامه مطلب

  • رفیقی که خالی از خلل است

  • یک عمر گشتم...گشتم...نبود...شاید باید باور کنم که نیست...رفیقی درکارنیست...واقعا نیست..رفاقت توهم است.. وقتی نزدیک ترین رفیقم درست لحظه ای که نباید، لحظه ای که دیر شده برای من، زیر قولش میزند ومیگوید نمیتواند کاری که قراربوده انجام دهد، چه میتوانم بگویم؟ دست چپم بی حس شده...احساس وحشت واسترس تمام وج, ...ادامه مطلب

  • ارغوانم آنجاست..ارغوانم تنهاست..ارغوانم دارد میگرید

  • همیشه نمیشود همه چیزرا گفت.اصلا همیشه که هیچ،تقریبا هیچ وقت نمیشود همه چیز رابه زبان آورد..تنها یک تکه از کل افکار بیان میشوند.بقیه میمانند.خاک میخورند.روح میخورند...زخم میشوند...زخم...جراحت... از دردی حرف میزنی که نمیدانی چیست.دلم ازجای خودش درآمده و در یکی از حلقه های موهایت گیرکرده است...هیچ مید, ...ادامه مطلب

  • ترس برادرمرگ است

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. , ...ادامه مطلب

  • آیاهنوز آمدنت رابها کم است؟

  • امروز بلاخره رسیده ومن همچنان درخانه درحال استراحتم...حالم چندان خوش نیست ونمیدانم چطور باید دوساعت در صف بایستم...امروز تمام میشود جنگ وجدال ها. تمام میشود تعصب ها.من اما نگرانم. نگران فردایی که نیامده...نگران نتیجه ی انتخابات...نمیدانم تاکی باید بین بدوبدتر انتخاب کنیم...گوش دادن به آن نوار صوتی ت, ...ادامه مطلب

  • رفیقی که خالی ازخلل است

  • آرامش بعدازطوفان، آرامش عمیقیست. عمیق وکمی ترسناک. ترس ازدست دادن. ترس شروع دوباره ی طوفان. شب ها سرم به بالش که میرسد ازفرط خستگی، تاده بشمارم خوابم برده است.عجیب خسته ام...دردکهنه ی پای راستم برگشته است. اما زیاد فرصت نمیکنم به آن فکر کنم. شب ها پایم را که زیر پتو صاف میکنم تازه میفهمم چقدر دردناک است. اما قبل ازآنکه دردش راحس کنم خوابم میبرد. هرروز پشت سرهم از عصرتا شب مهمان می آید ومیرود. یخچال پرشده از شیرینی و آبمیوه وکمپوت و...دریخچال به زور بسته میشود. خیلی خسته ام. ودلگیر. از ناهید به خصوص. باورنمیکردم حتی یک تلفن به من نزند. برایم قابل قبول نیست. اگر درهرشرایطی بودم و چنین اتفاقی برای او افتاده بود محال بود رهایش کنم.محال بود نبینمش. مروک حداقل مرا شبی ازخانه بیرون کشید. کوتاه. آنقدر حرف زد وچرت وپرت گفت که حالم عوض شد. اما ناهید...آدم اگر از صمیمی ترین رفیقش کمترین انتظار ممکن رانداشته باشد ، ... بگذریم. صبح پدرمیگفت غصه نخورباباجان. گفتم غصه نمیخورم. فقط آدم ها را یکی یکی درخود تمام میکنم. هرچه عزیزترباشند سخت تر است. اهل گلایه نیستم. به نظرم بعضی چیزها رانباید گفت. فقط بای,دراین زمانه رفیقی که خالی ازخلل است ...ادامه مطلب

  • هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

  • دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :) کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکرد, ...ادامه مطلب

  • امروز 17 آبان است.اینجا...است

  • هواابریست.قراربه باریدن باران است.امروز 17 آبان است.موسیو 25ساله میشود.وما چیزهای زیادی نداریم.کاش میتوانستیم برخی ازحرفهایمان را پس بگیریم.مثل شعری که برای کسی میگویید واز فرط بی توجهی اش،از اوپس میگیرید.میدانی؟رفتار آدم هایی که با آن ها درارتباطیم، گاهی ماراپس میراند وگاهی پیش.تصور کنید باتمام شور واحساستان باکسی حرف میزنید واو در جواب تمام حرفهایتان فقط یک کلمه یاحداکثر چند کلمه تحویلتان میدهد.چه برسر احساستان می آید؟عقب نشینی!بله.درست است.لحظه ای پشیمان میشوید و باخود فکر میکنید که هرگز ازین به بعد بااین شخص اینگونه شفاف رفتارنخواهم کرد.مروک معتقد است شرایط لحظه ای آدم ها روی این گونه دریافت ها وواکنش ها تاثیرمیگذارد و گاهی جواب ندادن ها دلیل بر بی اهمیتی نیست.من اما معتقدم هست.کاملا دلیل بر بی اهمیتی ست.همه چیز در ذهن ما اولویت بندی شده است.یک پاسخ ساده هیچ گاه آنقدر وقت کسی رانمیگیرد که بخواهد جواب ندهد یا خیلی دیرتر از دیدنش جواب دهد.والبته واضح است که اگر کسی برای شما اهمیت چندانی نداشته باشد هرگز به اینکه چه موقع پاسختان رامیدهد دقت نخواهید کرد.آدم هایی که دوستشان داریم عجیب ر,فال امروز 17 آبان 92,فال امروز 17 آبان 93,فال امروز 17 آبان,روزنامه های امروز 17 آبان,روزنامه های ورزشی امروز 17 آبان ...ادامه مطلب

  • امروز16آبان است.اینجا شیرازاست

  • شاگرد جدید:)چقدر احتیاج داشتم.به عبارتی ذوق مرگ شدم.خوشحالم که میتوانم سرم را گرم کنم بازهم...بازهم...کافه شعر هنوز راه نیفتاده است..حسین همچنان منتظر تدبیری ازجانب من است.باید علی را هرشب دریابم. به علی هرروزیادآوری میکنم که میگذرد...حرفهایی میزنم که باورنمیکنم این منم که این چیزها را میگویم!!!!:) شاید این همه توجه به خاطر خودم باشد.شاید چون فکر میکنم اگر کسی آن زمان این حرفهارا به من میزد وکنارم میماند، این همه اشتباه نمیکردم، دلم میخواهد باشم وبه علی که دستش را به سمت من دراز کرده کمک کنم.باکمک کردن به دیگران همیشه احساس زنده بودن وجریان داشتن دربطن زن, ...ادامه مطلب

  • من اینجا ازنوازش نیز چون آزار،ترسانم

  • من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ استبیا ره توشه برداریمقدم در راه بی‌برگشت بگذاریمببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟بسان رَهنوردانی که در افسانه‌ها گویندگرفته کولبارِ زاد ره بر دوشفشرده چوبدست خیزران در مشتگهی پر گوی و گه خاموشدر آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویندما هم راه خود را می کنیم آغازسه ره پیداست،نوشته بر سر هر یک به سنگ اَندرحدیثی کَش نمی‌خوانی بر آن دیگرنخستین: راهِ نوش و راحت و شادیبه ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادیدودیگر: راه نیمَش ننگ، نیمَش ناماگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرامسه دیگر: راه بی ,من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم,من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم ...ادامه مطلب

  • بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

  • چیزی به رسیدنش نمانده.همیشه منتظرش بودم.امسال اما نه.پاییز را میگویم.غربت عجیبی باخودش به همراه می آورد.آبان وآذرش در راهند...چه ماهی حسرت آلودتر ازآبان؟کدام ماه غم انگیز تر ازآذر؟ومهر که پلی است از تابستان به آبان...به آذر...به عمق پاییز...پاییز رانمیشود نوشت.پاییز راباید فقط حس کرد.باید هوایش را نفس کشید...روزهای کوتاهش را تحمل کرد.پاییز سال گذشته بوی نیستی میداد.بوی نبودن.پاییز امسال هراس انگیز تر می آید...من سردم است وباهیچ فکری گرم نمیشوم.من یخ زده ام و باهیچ دستی،زنده نمیشوم.آذر که بیاید،سی روز که بگذرد،دوسال تمام میشود.این تاریخ نحس،مرا یادتمام ن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها