ققنوس

متن مرتبط با «دل ميرود زدستم صاحب دلان خدارا» در سایت ققنوس نوشته شده است

هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

  • دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :) کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکرد, ...ادامه مطلب

  • دلابسوز

  • همه میپرسند:چیست در زمزمه ی مبهم آب...چیست درهمهمه ی دلکش برگ..چیست دربازی آن ابرسپید...روی این آبی آرام بلند...که تورامیبرد اینگونه به ژرفای خیال...یادش بخیر این ترانه ی زیبا...نمیدانم چرا امروز یادش افتادم.نمیدانم سالها پیش چرا ...فقط یادم هست این ترانه مرا یاد تومی انداخت...نمیدانم چرا.حتی نمیدانم تواین را زمانی برای من فرستاده بودی یانه...حافظه ی من عجیب است...چیزهای عجیب وغریبی درخود حفظ میکند.وبقیه را به صورت خود آگاه وگاهی ناخود آگاه دورمیریزد.اما تمام آنچه حفظ میشود ناخود آگاه است...مثل جزییات چهره ات ونگاهت هنگامی که روبه رویم نشسته بودی وبه من سنگر, ...ادامه مطلب

  • گفتم آهن دلی کنم چندی...ندهم دل به هیچ دلبندی...

  • بازگشتم به اتاقم ...به ریشه ام...چمدانم رابازکردم...لباس هایم را وعطرم را سرجایشان گذاشتم...اتاقم را تمیز ومرتب کردم وچشمم خورد به لوح تقدیری که ...اشکم سرازیرشد...مادرم میگوید پای چشمانم گود افتاده است...مادراست دیگر...پای چشمان دخترش را هم میبیند...چنان مرا درآغوش کشید واشک ریخت کهازخودم شرمنده شدم که تنهایش گذاشتم...این خمره ی رنگ نشده حتی مرایادتومی اندازد...دلم میخواهد فراموش کنم دیدمت...فراموش کنم این سفر را...انگار نه انگار که سفری بوده و تویی و...قلبم تیرمیکشد...بدترازهمیشه...نمیدانم چرا این همه غم روی دلم تلنبارشده است...سفر آمدم که بارخستگی وفشار درس و,گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی ...ادامه مطلب

  • دل میرود زدستم..

  • چشام بسته ست... جهانم شکل خوابه... عذابه...اضطرابه...اضطرابه... روبه روم...دیواری ازمه...دیواری از سنگ... بگو...بیهوده نیست... بگو...بیهوده نیست، فاصله ی آب وسراب... بگو سپیدی کاغذ، بیهوده نیست... بگو...ازکوچ پراکنده... فقط کابوس و تنهایی... بگو ...خواب بود هرچی که دیدم... افسانه بود....هرچی شنیدم... نگاه کن شوق دل زدن به دریا برام شد...مرگ تدریجی رویا...   هیچ گاه راک دوست نداشتم...اما خب سلایق آدم به مرور زمان ممکن است عوض شود...چه قدر عاشق این ترانه ام...انگار باراول است که میشنومش...من فکر میکنم همه چیز زیباست اگر مابتوانیم زیبایی نهفته درآن رادرک کنیم...زیبایی نهفته دراین سب,دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا,دل میرود زدستم صاحبدلان,دل ميرود زدستم,دل ميرود زدستم صاحب دلان خدارا,دل میرود زدستم معنی,دلم میرود ز دستم,رمان دل میرود زدستم,شعر دل میرود زدستم,تفسیردل میرود زدستم صاحبدلان خدارا,معنی دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها