پایان ققنوس

ساخت وبلاگ
رعد وبرق امان آسمان رابریده. چشمم بیقراردانه های باران است که بر پنجره ی اتاقم میخورند. انگار تمنامیکنند در را به رویشان باز کنم ومن ازینکه فقط نگاهشان میکنم ازخودم بدم می آید. اگر سردشان باشد چه؟؟چه کسی دانه های باران را گرم میکند؟
باورم نمیشود که باید اینجارا ...چقدر خاطره دارم؟ چقدر ناسزا شنیدم.دروغ گفتند و آمدند ورفتند و...بااین همه اما باید بگویم من عاشق این حیاط خلوتم هستم...صدای رعد وحشتناکی رشته ی افکارم را پاره میکند.آسمان عزادار است یا ...باران...باران جان، تومیدانی من کجای این شب گم شده ام؟ میدانی چرا آدمهابامن حرف نمیزنندو دشنام میدهند؟
تومیدانی مرا سرباز گفتن کدامین درداست ازکدامین سخن؟ میدانی کودکی ام کجاست؟ میدانی چه کسی مراازقطار زندگی جاگذاشته ورفته است؟ باران جان دلت گرفته نه؟ دل من هم...کاش زبان داشتی و بامن از دردهایی که دیده وشنیده ای حرف میزدی...راستی تومیدانی خداحافظی با اینجا چقدر سخت است؟ میدانی حتی وداع با گوشی شکسته ام برای درد ناک است؟ چه رسد به ...باران ،باران...این برق های جنون آسایت چیستند؟ ازآسمان سیل میبارد...چرا آرام نمیگیرد؟ باران بهار است. میشنوی؟ باران بهار بی وقفه میبارد...تو رفته ای واین را فقط من میدانم...خاک های این کوچه تشنه اند وپنجره ها لبریز از ندیدنت...دلم نمی آید جمله ی آخررابگویم.بی وقفه مینویسم.میترسم کلمات تمام شوندومن همچنان تمام نشده باشم. نمیدانم چه شده است.دلم هوای شعرگفتن کرده...

مثل خوابی میان بیداری،
مثل رود ومسیر تکراری
مثل قافیه های ناهمگون
مثل شعرروی خط جنون
مثل یک بادبادک زخمی
مثل یک رخت روی پاتختی
مثل یک خمره ی عسل، یک حرف
میکند تمام مرا، چون برف
شاید این انتهای من باشد
شاید این حرفهای من باشد
شاید این شعر به انتهابرسد
شاید این شب، به یک دعابرسد
وقت رفتن شده ست میشنوی؟
واژه بی تو کم شده ست میشنوی؟
وقت آن نشد بگویم ازدردی
که شده واژگون نامردی (درمان)

سوت پایان کشیدی و سردم
من تمامم ،ستاره ی مرگم...

ن.ع

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:27