ای آشنا...

ساخت وبلاگ

کم کم اثرمیکند این آرام بخش زیبا...گیج شده ام...چشمانم سنگین شده است واین دل درد عزیز یک لحظه رهایم نمیکند...میپیچم به خود وهیچ مسکنی فراتر از آبنبات عمل نمیکند...نمیدانم چه مزخرفی دراین قرص هامیریزندکه هیچ تاثیری ندارند...موسیو برایت بگویم بخندی...وقتی گفتی خوش آمدی مثل دختر بچه های 12ساله چنان قلبم شروع کرد به تپیدن که خودم قاه قاه خندیدم...خنده دارترش این بود که بیست ثانیه طول نکشید که چنان اشک میریختم که بیا وببین!!انگار سیل می آمد..وای موسیو خل شده ام..باور کن زده به سرم...کودکی درونم میگرید وهمزمان میخندد!یک کلمه هم نتوانستم درس بخوانم..فکرش رابکن!انگار دنیا برسرم آوارشده!بااینکه میدانم هیچ اتفاقی نیفتاده اما آنقدر احمقانه وکودکانه رفتار میکنم که هرکس نداند فکر میکند چه زلزله ای آمده!:)موسیو باور کن قاه قاه میخندم ...خنده دار است!من چهارسال را فراموش کردم.بی آنکه چندان اشک بریزم.حال فکرش رابکن برای نادیده گرفتن دوهفته چه بساطی به راه انداخته ام!من سالهاست باتو حرف میزنم وقلبم ریتم عادی خودش رادارد!اما حالا خنده دار نیست که یک پیامت قلبم را ازجا در آورد؟:):)کودکی شده ام که باید ببینی ام.چشمهایم پف کرده ..تقریبا تمام مدت روز وشب درحال ونگ ونگ کردن شده ام..بینی زیبایم مثل دلقک شده است..گرد تر و قرمز تر!:)تصور کن چه بود وچه شد!موسیو آخرش این کارد راباید بردارم واضافه های این بینی قشنگم را دور بریزم:)..راستی این هورمون های کوفتی چه بودند؟همان دوپامین واکسی توسین رامیگویم.باید ببینم چگونه میتوانم میزان ترشحشان را کم کنم...شاید راهی باشد..باید بگردم ومطالعه کنم ببینم این عشق خانمان سوز راچگونه میتوان ازبین برد...آخ آخ موسیو درد عشقی کشیده ام که مپرس...بی معرفی شده ای که مپرس...کشیدن فرفری هایت آرزویم شده است که مپرس...:)هی موسیو بخند که سرخوش شده ام به شدت...باور کن این اشک ها بیخودانه اند.اشک شوق است اصلا...راستی موسیو خواستم به باشگاه بروم اما نمیتوانم...راستش هرچیزی مررا یاد توبیندازد فعلا سیل چشمم را روان میکند.چشمم نابود شده موسیو باید ببینی چه باد کرده است!!!قیافه ام کلا دیدنی شده.خدارا شکر که نیستی ومرا ببینی...فکرش رابکن فردا چگونه بروم پیش شیری عزیز وبگویم درس نخوانده ام استاد!!وای سیاوش!مرا اگر دعواکند میمیرم!!!
ولش کن اصلا.شیری که حوصله ی دعواندارد..مهربان است...چشمم را ببیند دلش میسوزد..:)رنگ وروی زرد کرده ام دادمیزند که مرگی افتاده به جانم...مرگی که درمان ندارد.
برقصم موسیو؟علیرضا ریتم شیش وهشت میزند ومیگوید لامصب توچراهنوز زنده ای!موسیو یکی بزن دهانش خرد شود به من نگوید برای عشقم بسوزم وبمیرم...چرا برایت بمیرم موسیو؟که یکی از آن عنتر جان ها بیاید جای مرابگیرد زنده ات کند؟!!وا موسیو مگر من مرده ام؟!:):)خخخخخ....علیرضا خیلی ماه شده موسیو...میخواست مرا ببرد بیرون بگرداند.خب من هم نرفتم:)...خریت است دیگر...بچه ی بیچاره میگوید نه زورش به تومیرسد نه دستش...فکرش رابکن موسیو!!!این بچه ها تمام دلخوشی من شده اند به این زندگی لجن...وای موسیو علیرضا مراکشت از بس خنداندم...علیرضا میداند چقدر دوستت دارم...:):)موسیو من در بازی شجاعت حقیقت،چنان دست خودم را جلوی همه رو کرده ام که :):)...نامرد ها سوال های بدی پرسیدند...از خجالت قرمز شده بودم...گفتم بله کسی رادوست دارم..دوحرف اول نامت راهم گفتم...گفتند او هم تورادوست دارد؟!:)گفتم نه چندان!!!!!!!!موسیو باخاک یکسان شدم!موسیو جان...گفته بودی اگر به خاطرمادام باشد ازمن نمیگذری...اگر ازمن نگذری ،خودم رانمیبخشم...اگر تونبخشی،زندگی جهنم میشود...بخندموسیو...ببخش موسیو...بگذر...بگذر زمن ای آشنا چون ازتومن دیگر گذشتم...دیگر توهم بیگانه شو چون دیگران باسرگذشتم...میخواهم عشقت در دل بمیرد میخواهم تادیگر درسر یادت پایان گیرد...هرعشقی میمیرد...خاموشی میگیرد...عشق تو نمیمیرد...باور کن بعد ازتودیگری در قلبم ...جایت را نمیگیرد...موسیو مادام گفت در دلش ولوله است...ترسیدم موسیو...ترسیدم از آهش ...مراببخش که ترسیدم...میدانم چرت وپرت میگویم.فقط دلم برایت تنگ شده.همین.

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : ای آشنا چشم دل بگشا,ای آشنا راز دل بشنو,ای آشنای من,ای آشنا,اي آشنا راز دل بشنو,ای آشنا راز دل بگشا,ای آشنای خوبم,ای آشنا خوش آمدی,اي آشنا چشم دل بگشا,ای آشنا مپرهیز, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 58 تاريخ : شنبه 13 شهريور 1395 ساعت: 13:26