گندم

ساخت وبلاگ
برای تومینویسم که امروز شانه به شانه ی من قدم زدی. نمیدانی چه ساده ودرعین حال عمیق دوستت دارم. انگار جزیی ازخانواده ام هستی. تو بودی که مرا با این دنیا دوباره پیوند دادی. توبودی که رفیق ماندی زمانی که همه مرا رهاکردند. توبا همان چشم های گیرا و دست های گرمت مرا به خودم بازگرداندی...هرچه بیشتر می شناسمت بیشتر دوستت دارم. وفکر میکنم اگر فقط چند سال دیرتر به دنیا آمده بودم ، چقدر بدمیشد. شاید آن گاه نمیتوانستم چنین بی ریا دوستت بدارم. چنین بی تملک. شاید آن گاه نمی توانستم دست هایت را بفشارم و حس کنم تو برادر دوم منی. همان که میتوانم بااوحرف بزنم. به اواعتماد کنم. راستش درتمام این سال ها پسری را که حتی کمی شبیه تو باشد هم ندیده ام. درپس چهره هایشان گرگ هایی دیدم دریده وفرصت طلبانی که...تواما انگار ازدنیای دیگری هستی. از دنیای کتاب ها آمده ای. همان که میشود دوستش داشت. میشود خیلی دوستش داشت. باید امشب نزدت اعتراف میکردم که تو تنها مردی هستی که دربرابرش خود خودم هستم. بی آنکه لحظه ای بترسم ازفکر وقضاوتش. از واکنشش. تو شخصی ترین رفیق منی رفیق کوچک من...کوچک بزرگ من...گندم دلبندم...درتمام این سال ها هرگز این گونه ازتو سخن نگفته بودم. وچقدر لذت بخش بود برایم آن هنگام که چون کودکی پاک وبی ریا گفتی " تشوم زدی ککام" 

سال ها میگذرد از روزی که برای اولین بار دیدمت...عدو شود سبب خیر اگر خداخواهد...اگر نبودی، واقعا زندگی چیزی کم داشت...وآن یکی راس این مثلث هم اگر نبود، من هرگز به ایده آل زندگی نمی رسیدم...هرگز...چه تولدی شد امشب...ناخواسته رفیق هایمان رادیدیم و درجشن غافلگیر کردن امیر حسین شرکت کردیم. وآن گاه هم زمان فکر کردیم که چرا برای یوگی جشن نگیریم. یوگی رادوست دارم اما هرگز به اندازه ی تو،نه. تورا فراسوی مرزهای تنت سال هاست که دوست دارم رفیق...گندم جان

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 57 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 8:40