های بانو شوخی نکن

ساخت وبلاگ
اولین بار که این دکلمه راشنیدم...اولین بار که ایمیلم را پس ازمدتهاباز کردم واین دکلمه رادیدم...اولین باری که خیلی دیربود.

روزی مردی شاید برایت بخواند. من خواستم پیش ازآنکه دیگران برایت بخوانند، دیده باشی تا دلت بیهوده نلرزد.

های بانو
شوخی نکن
چشم خسته بسته میشود
قلب خسته می ایستد!
زنبیل پیرزنی را بردم که هیچ نمیشناختمش!
گفت:به خانم سلام برسان.
با تو صمیمی بود که میگفت:خانم؟ بانو؟
بعد از آن دیگر با زنبیل ندیدمش!
بوی رفتن میدهی
در را باز میگذارم
وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها خوابند!
کسی را میشناسی که شیشه ی شکسته ی پنجره ای را بند بزند؟
پیش از آن که بروی؟
پیش از آن که بشکند؟
میترسم از سگ همسایه
دنبالم میکند…یکی از همین قفس من برایش بساز
تا آدم شود…!
های بانو
بانو…بانو…بانو…بانو جان
فقط همین!!!
های بانو
از ظهر تا غروب طول کشید
دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم
بد عادت شده بود
گاهی جلوتر از من راه میرفت تا به تو برسد
سایه ام را میگویم بانو!
که خواب دیده بود تو به دیدارش آمده ای…!
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم:صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود میکنم هیچ دلتنگ نبوده ام….
صبح که بیدار میشوم
میگویم:شب با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمیرود!
کشتی های عاشق سوت میکشند….مردان عاشق آه
طعمشان یکیست…
های بانو
خواب دیدم در کوچه ها
رازهایم را میفروشند…لبخند میخرند
راست است که میگویند لبخند در خواب شگون ندارد؟
پا برهنه تا کجا دویده ای که این همه گل شکفته است؟
من و تیر چراغ برق دردمان یکیست!
شب که میشود
سرمان تاریک…دلمان پر نور
صبح که میشود
سرمان سنگین…دلمان خاموش!
پیچک نگاهم، دزدانه تا پشت پنجره ی اتاق تو بالا آمده!
به کجا خیره شده ای؟
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود!
پای رفتنم را پیش تو گذاشته ام
یادت هست؟ که نروم!
حال
تو رفته ای با پای من؟
یا پای من رفته است با تو؟
نگران نباش…پاچه هایم را بالا زده ام
تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود!
باران که میبارد
تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که میگویم:
من تنها نیستم
تنها منتظرم
تنها
اینبار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم!
دوباره راه می افتم…دوباره گم میشوم!
کاش مانند کودکی از سقف اتاق مادر بزرگ دوچرخه ای چکه میکرد!
تا باقی عمر را همچون کودکی، پشت آن سپری کنم!
سراغ تو را گرفتم
خندیدند
نمیدانند روی تمام دندانهایشان نام تو حک شده است
که میخندند!
لولای شکسته ی در را عوض میکنم
در را باز میکنم…میگویم:بانو! خوش آمدی
اگر نبودی در را میبندم…دوباره باز میکنم
درشکه ای میخواهم سیاه که یاد تو را با خود ببرد
یا نه…نه..یاد تو باشد…مرا با خود ببرد
هر که را از دور میبینم گلویم خشک میشود
میترسم نکند اینبار اشتباه نگرفته باشم
بانو
من به دنبال تو می آیم
تو هم از من بگریز…بگذار دیرتر بمیرم!
حواسم را پرت نکن
باید صدویکی صدویکی نامت را بگویم تا تو بیایی!
بانو۸۷ بانو۸۸ بانو…
های بانو!
گفتم:۸۷ یا ۷۸ ؟
های بانو
بانو…بانو…بانو…بانو جان؟
بگذریم…
راستی اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو
و مرا ببخش که تا پایان عمر به تو حسادت خواهم کرد
که اینبار تو اول بانو را دیده ای
کیکاووس یاکیده

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 30 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 8:40