تمام نمیشود درد

ساخت وبلاگ
تکیه داده ام به دیوار سنگی سردی تا کمی سردردم آرام شود. اینجاهیچ کس نیست...مشتی دکتر می آیند ومی روند و نیم‌نگاهی به تنهاکسی که روی این صندلی به انتظار جواب نشسته می اندازند...پدربزرگ را اینجا بستری کرده اند. حالا می فهمم اضطراب این دوروز ودوشب نخوابیدن هایم بی دلیل نبوده...حالا دیگر بیشتر از صدای تلفن های صبح زود میترسم...ازاورژانس می ترسم...از بیمارستان کوثر می ترسم. از شب می ترسم...می ترسم ازخواب بیدار شوم و بشنوم آن چه نمی خواهم...امروز هم مردم وزنده شدم. خسته ترم...خسته ترم...دیشب خواب های عجیب دیدم درهمان یکی دوساعتی که به خواب رفتم...انگار بیمارستان به من چسبیده و قصد رهاکردنم راندارد...وحالا احمد پیام میدهد که پنج شنبه بروم ببینمش...کاش می شد  ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : تمام,نمیشود, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 44 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:18