باغ های قصرالدشت

ساخت وبلاگ
چه خوب شد که گندم دیر رسید به قرارمان...چه خوب شد که آقای کاف حرف زد ومن نیز.. احساس نزدیکی عمیقی با او داشتم. نزدیکی وآرامش توامان.. این بشر عجیب آرام است. راستش هنوز نفهمیدم چرا میخواست مرا ببیند اما اهمیتی نداشت. حس جالبی بود که دانستم خلوتگاه او هم خیابان قصرالدشت وباغ هایش است. دوباره کاکتوس خریدم..به جای آنان که باد زد و کشتشان. از هر دویشان خواستم یکی برایم انتخاب کنند تا امروز را یادم بماند و خاطره ی تلخ باغ های قصرالدشت را به فراموشی بسپارم.خاطره ی تلخ یک سال و اندی پیش را...از یک سال پیش که تصمیم به حذف برخی از زندگی ام گرفتم، تعداد خیلی کمی از دوستانم برایم باقی مانده اند. بقیه هنوز دست و پا می زنند. گله می کنند ونمیفهمند برایم تمام شده اند. آقای کاف را چند سال است که می شناسم. نه از نزدیک اما آنقدر می شناسمش که بدانم چه درد عمیقی پشت چهره ی موقر وآرام و مودبش موج می زند. به وجد آمدم وقتی پرسید : نگار میدونی اولین بار کی دیدمت؟ ومن می دانستم.عجیب بود که می دانستم...می دانستم در ارم اورا دیده ام...دو دبیر انجمن...یادم آورد قرارهای مشترکمان را. حیف که نشد. چه حس زیبایی ست آرامش...اینکه بدانی کسی به تو آن چنان که میخواهی احترام می گذارد. نه در ظاهر. که در افکارش هم تو یک انسانی نه یک برده. نه یک ضعیفه. نه موجودی که دایم تحقیر می شود و دم نمی زند. نه یک موجود نیازمند مفلوک که عشق را برایش شرم آور می دانند...او میفهمید...او می فهمید چون هرز نرفته بود. چون تنهایی را چشیده بود. او راه انسانیت را انتخاب کرده بود واین برای من چقدر زیبا بود...چقدر زیبا بود که وقتی بااو مدتها پیش درباب مساله ای مخالفت کردم وعصبانی شدم، درنهایت آرامش و محبت شرمنده ام کرد...میبینی؟ یک دوست دورتر می تواند با چه قدرتی محبتی در دل آدم بکارد که هیچ رفیق چند ساله ای نتوانسته. عجیب نیست؟ شاید خاصیت هوای شیراز است این بی خاصیت شدن دوستانم.شاید هم کنار گذاشتمشان تا جا برای از ان ها بهتران باز شود، نمیدانم. اما می دانم پس از مدتها، امروز درکنار گندم و آقای کاف کاپوچینو چسبید، پیاده روی بیشتر و بوی خاک نم خورده ی باغ بیشتر تر... ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : قصرالدشت, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 56 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 11:33