تقدیم به گندم عزیزم

ساخت وبلاگ
در آن پارک دنج که خیلی پارک بود، در آن نقطه ی دور از شهر که درست وسط شهر بود، روی یک نیمکت نشستیم. تو به صدای آب گوش دادی و درخت های خرمالوی رو به رویمان را نگریستی، من به تو. دلت می خواست همان جا بنشینیم وحرف نزنی...دلم میخواست برویم وحرف بزنی...رفتیم...قدم زدیم...از نمازی به سمت ستاد...تو از دختری گفتی که قرار است چند روز دیگر از تو خواستگاری کند، من تمام تلاشم را کردم که بگویم کرم از درخت نیست. بگویم اشکال از تو نیست که همه برایت می میرند:) می دانی گندم جان، وقتی فکر می کنم به اینکه هر پسر دیگری جای تو بود، چه سوء استفاده هایی می کرد، خنده ام می گیرد که تو به خودت شک می کنی و می گویی کرم از خود درخته انگار...اشکال از منه! 

نیست...عزیزم، رفیقم، برادرم، اگر من تو را می شناسم می گویم اشکال از تو نیست. همه می دانند تو چه کسی را دوست داری...کاش می توانستم تمام این عذاب وجدان ها را از تو بگیرم...پسر هایی را می شناسم که وقتی توجه دختری به خودشان را میبینند، او را تا لب چشمه می برند و تشنه باز می گردانند...مگر برایت تعریف نکردم؟ مگر نگفتم عوضی آن کسی ست که از احساسات دیگران پلی می سازد برای رسیدن به امیالش؟ تو اینگونه ای؟ نیستی عزیزدل...تو که نام دختری که دوستش داری سالهاست از زبانت نیفتاده، حداقل برای من قابل ستایشی...قابل پرستیدنی...گندم جان، هر آدم دیگری اگر به جای تو بود خودش را گم می کرد...عجیب...اما تو اصالتت را حفظ کرده ای...خودت را...تو تنها گندمی هستی که به اخلاق آن قدر پایبندی که مذهب در برابرت کم می آورد...می دانی؟ آدم های مذهبی که از ترس جهنم اخلاق را ظاهرا رعایت می کنند زیاد دیده ام...آدم مذهبی اخلاق مدار واقعی هم کمی تا اندکی دیده ام. اما آدم بی مذهب اخلاق گرا را سال هاست می گردم و نمی یافتم تا اینکه تو را شناختم...آدم کنار تو اینقدر خودش است که خدا حتی خنده اش می گیرد...چه قدر خدا را شکر می کنم که احساس من و تو هرگز ما را از هم جدا نمی کند...به عشق آلوده نمی شود..تو تا ابد برای من گندم می مانی و من همیشه " نگارو" خواهم ماند. چقدر خوشبختم که خدا تو را از من دیر تر به دنیا آورده. که جز رفاقتی عمیق میانمان چیزی نخواهد بود. و چه حسرتی می خورم که تو را زودتر نیافتم...مثلا اگر فقط دوسه سال زود تر یافته بودمت، یعنی شش سال پیش، چقدر مسیر زندگی ام هموار تر می شد...سه سال است که هستی و سه سال است که میستایمت...باشد که همیشه باشی و دست های گرمت را تا ابد بفشارم رفیق نازنینم..گفتم تو مثل یکی از اعضای خانواده ام شده ای...همان قدر نزدیک...همان قدر محرم...همان قدر عزیز...ذوق کردی و مرا به ذوق آوردی:)

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 12:11