پاییز

ساخت وبلاگ
نمیدانم چند سال است که به خوابم نیامده بودی...دیشب اما دیدمت...همان شده بودی که همیشه میخواستم باشی! جواب تمام سوال هایم را دادی، لبخند زدی...مهربان بودی در خواب. یادم هست روزی را که می توانستم با یک کلیک کوچک، همه چیز را از لپ تاپت ببینم...بدانم و رهایت کنم. میدانی که اهل فضولی نبودم...که ای کاش بودم. ای کاش زودتر فهمیده بودم. خواب چه چیز را میدیدم؟ خواب همان لحظه را...با یک تفاوت. که تو خودت همه چیز را نشانم دادی... همه ی اشتباه هایت را...من فقط نگاهت می کردم. نمی دانستم باید ببخشم یانه...آن قدر نگاهت کردم که از خواب پریدم. گاهی هیچ راهی برای بخشش نمی ماند، حتی در خواب...البته زمان زیادی ست که بخشیدمت. اما بخشیدن به معنای دوباره اعتماد کردن نیست. بخشیدن یعنی رها کردن. وقتی کسی را ببخشی در واقع خودت را از فکر کردن به او رها می کنی. آن گاه سبک می شوی. ودراین نوع از بخشش لذتی ست عمیق که نمی توان وصف کرد. روزی که بخشیدمت، می دانستم برای تو نیست، که برای آرامش خودم است. نمی دانم چرا بعد از چند سال دوباره خوابت رادیدم. به خواب هایم هیچ اعتقادی ندارم اما ...اما هم ندارد. خواستم بدانم که یک بار خوابت را دیده ام ویک بار تو همان شده ای که من دلم میخواست. پاییز فصل غریبی ست. شاید چیزهایی را به یادم می آورد که نباید...اما می دانم تمام می شود. زمستان می آید ومن متولد می شوم. ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت: 16:38