ولش میکنم.دنیارا میگویم.ولش میکنم و میچسبم به فرفری هایت.به ترجمه ی فرفری هایت.آنگاه شاید برای دخترم بگویم که روزی کسی بود که نبود.فرفری هایی داشت که نداشت.کوتاهشان کرده بود.وگرنه نمیشد تو رادید و موهایت رانکشید.موهایت را چرا کوتاه کرده بودی ترسو؟!حداقل درخیالم میکشیدمشان ودلم خنک میشد مثل همیشه...قهر که کردی،پشتت را که به من کردی،فقط جای خالی فر فری هایت را نگاه میکردم و لبخندی بر لبم مینشست...شاید اگر سرجایشان بودند واقعا میکشیدمشان.نمیدانم.کاش میتوانستم موهای علیرضارا بکشم.سعی کردم.نشد.به نظرم احمقانه آمد که فرض کنم او،تو است.رفتم.رفتم.رفتم به همان سکوی عزیزم پناه بردم از خیالت...تمام مدت ازپشت وروبه رویم ردمیشوی در حیاط وکلاس های آن دانشگاه لعنتی...چرا سایه ات نمیرود؟این روح سرگردانت رابردار ببر ازخیالم لعنتی...تو فکر نمیکنی دلم تنگ میشود؟لعنت به این دلتنگی های گاه به گاه...نفرین به این رفاقت هایی که تمام زورت رامیزنی که رفاقت نگهشان داری و بازهم میبینی دل صاحب مرده ات رفاقت نمیشناسد..ای دل بمیری که کشتی مرا
ققنوس...برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 41