زنده باش...

ساخت وبلاگ

سفربه تهران.این باراما نه شبیه قبل.شال گردنی که شروع کردم به بافتنش به نیمه رسیده..صبح ها وشب ها ،دیروزود،میبافم تاتمام شود.راستش این بارمیترسم ازسفر.حس غربت شاید...اصلابه یادندارم بار قبل چه حسی داشتم.انگار به جز چند صحنه ی کوتاه،همه چیز از ذهنم پاک شده است.نمیخواهم به قبل فکر کنم.حتی نمیخواهم به اینکه چه پیش می آید دراین سفر فکر کنم.اصلانمیخواهم فکر کنم.میخواهم زندگی کنم.به گمانم هرچه کمتر فکر کنی،راحت تری.هرچند این قانون احمق هاست.دلم میخواهد فکر کنم.برایم لذت بخش است.اصلا به دیگران چه ربطی دارد که زندگی راسخت میگیرم یانه؟

:)تناقض تراوشات ذهنی من...آی آی آی...چه کیفی دارد پاییز.پاییز زرد...غم انگیز ودرعین حال دل انگیز است.دلم کوه میخواهد.ارتفاع.هوای یخ.بینی قرمزشده.گونه های قندیل بسته.شال وکلاه عزیزم...دلم زمستان میخواهد.دلم برف میخواهد.برفی سنگین.به یاد پشت خانه ی ...یاد...یادچیست؟
فردا شیری عزیزرامیبینم.دلم برایش تنگ شده.دلم میخواهد ساعتها آنجا دراتاقش بنشینم وبااوحرف بزنم.بااستادحرف زدم.به اوگفتم که قرارمسافرتی درپیش است.استاد فقط گفت چون فرض رابراین میگیرم که تودیگرآنجاکاری نداری،دراین موردهیچ چیز نه میگویم نه میپرسم.استاد حجت راتمام کرد:).هرچند حجت،خودش تمام شده بود.تمام لباس های مشکی وتیره ام را امروز درآوردم ازکمد عزیزم وشستمشان...باوسواس...محرم درراه است!مادرمیگوید محرم تهران شبیه شیرازنیست.همینطور رمضان.مادرنگران است مرابگیرند!!مرا!!!!:)پروپوزال قشنگم راتمام کردم.حس آرامش...لذیذ است.راستی راستی پاییزاست...مهراست...چندماه دیگر 25ساله میشوم!!!باورم نمیشود!همه چیز عجیب تند پیش میرود.به سرعت میگذرد.تمام میشود.انگار همین هفته پیش بود که هجده ساله بودم...روزاول دانشگاه...چه زود تمام شد...باورم نمیشود که نزدیک به هفت سال ازآن روزگذشته است...زندگی ست دیگر...

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : زنده باش,زنده باشی,زنده باشی ای دوست,زنده باش وزندگی کن,زنده باشی به زبان کردی,زنده باشی به ترکی,زنده باشی یار من,زنده باش زندگی کن,زنده باشید,زنده باشی به زبان ترکی, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 53 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 13:19