تمام فکر وذهنم درگیر یک صحنه است. مردی که روی زمین افتاده بود و دربرابر مشتی لاشخور، فقط توانست بگوید آقا ...وجمله اش برای همیشه ناتمام ماند...متاسفم...تمام بدنم لرزید...برای فقط یک لحظه، پدرم را به جای آن مرد تصور کردم و تمام وجودم فرو ریخت...متاسفم...متاسفم ومیدانم تاسف من هیچ چیز راتغییرنمیدهد..., ...ادامه مطلب