بخند جان من:)

ساخت وبلاگ
شیفتگی من، درحد خودم بود. بازتاب تونبود. آن روزها تونبودی. من بودم و تویی که در ذهنم نگه داشته بودم. همه چیز برایم روشن ترازنور بود. میدانستم دلت برای چه کسی تندتر میزند. وشاید همین مساله، پذیرش نبودنت را برایم ساده ترمیکرد. چند سال گذشت ومن دقیقا زمانی که خودم وتورا گوشه ای گذاشته بودم و تارعنکبوت بسته بودیم، تمام گرد وخاک هارا کنار زدم. این مرداب دلم را به هم زدم تا...شاید برای اینکه خودم را پیداکنم.. نمیدانم دقیقاچرا.من فکر نکردم چرا به سمت توبرگشتم. چشمم رابستم. در کمتر از ده ثانیه تصمیم گرفتم. آن موقع فکر نکردم ممکن است چه اتفاقی برای دلم بیفتد. شاید اگر فکر میکردم هرگز دست به این کارنمیزدم. اما چندان پشیمان نیستم. نمیدانم. شاید هم باشم. راستش رابخواهی حتی ثانیه ای فکر نکردم تو چه کارمیکنی وچه خواهی کرد. اصلا مادام راحتی یادم نبود. من فقط دنبال یک حس گمشده میگشتم. سوزنی درانبارکاه شاید. پس تورا از زیر تمام آن تارعنکبوت ها بیرون آوردم. نوشته هایت راکه میخواندم گمان میکردم درآن ها بامن حرف میزنی. گلایه هایت وتمام حرفهایت رابه خودم میگرفتم ونه تنها به عقب رانده نمیشدم بلکه هرروز به تونزدیک ونزدیک ترشدم.شاید باورت نشود اما آنقدر بی منت دوستت داشتم که هرچه بیشتر مرا ازخود میراندی ، بیشتر به سمتت می آمدم. فقط چون فکر میکردم باید خودم باشم. زمان گذشت ومن تورادیدم...و...دیدار عجیبی نبود. اما عمیق بود. دلم میخواست درآن زمان کوتاه کن فیکون کنم اما سرد ترازهمیشه و خود دارترازهمیشه شده بودم. دلیلش خود توبودی. درست از لحظه ای که با تمام اشتیاقم به دیدنت آمدم، تو مراندیدی وگفتی به خاطر تونیامده ام. تو همه چیز را دقیقا آنطور که نبود میدیدی ومن از آن زمان بود که ازتو رانده شدم...چون خسته بودم...خسته تر ازآنکه بتوانم همه ی گله هایت را برایت توضیح دهم. دلیل رفتارهایم را. هرچیزی که تو برعکس برداشت کرده بودی را. بااین همه تلاشم راکردم اما چه بیهوده بود. چون کاربه جایی رسید که توحتی نخواستی بشنوی وبدانی چه میگویم. واین انتهای من بود. شاید حتی قبل ازآن. زمانی که دانستم در تمام درد دل ها و غم هایت از هرکسی حرف میزنی جزمن. ومن فقط در صف جابه جا برداشتن حرفهای توقرارگرفتم..به من گفتی نتوانستی خودت باشی درکنار هیچکس. هرچه فکر کردم دیدم شاید توهم حق داری. قطعا داری. یادم آمد حق ندارم برتومنتی بگذارم. منت دوست داشتن. حتی به قیمت دوست داشته نشدن. بله شاید حق باتوباشد. نه من دوست داشتن تورا فهمیدم نه تومرا. شایدهم هردو فهمیدیم و به دلایلی خودمان را به نفهمی زدیم:)
بله درواقع اگر بخواهم باخودم روراست باشم هنوز درحال تناقض فکری ام. درست هربار که فکر کردم حس تورا فهمیده ام، متوجه شدم که نه. نفهمیده ام. کاش کمی واضح تر بودی. روراست تر. جسورتر. کاش کمی ساده تر فکر میکردم. کاش مثل آن زمان اصلا فکر نمیکردم. فقط حس میکردم. کاش همان قدر زلال مانده بودی و سد راهم نشده بودی. کاش گذاشته بودی دوستت بدارم آنطور که دلم میخواهد. یادت هست؟ آن قدر بهانه گرفتی که محتاط ومحتاط تر شدم. وحالا تمام من را از خودم گرفته ای. حس میکنم وجود ندارم. فقط جسمم. روحم نیست. جای خالی اش راحس میکنم. عمیق است. باهیچ چیز پرنمیشود. خواستی حرف نزنم. خواستی نگویم. خواستی فکر نکنم. خواستی ننویسم. خواستی دوستت نداشته باشم. نشد که بشود. اگر همه چیزم را هم ازمن بگیری نمیتوانی احساسم به خودت را بگیری. میتوانی انکارکنی. میتوانی نبینی ،کورشوی .کر شوی و نشنوی. اما نمیتوانی به احساسم دستوردهی نباشد. چون خودم هم نمیتوانم. چون میخواهم خودم باشم. اگر نمیخواستم میتوانستم چنین دستوری دهم. اما درآن صورت انگار خودم را انکار کرده ام. ومن تمام این روزها راتحمل کردم که خودم را پیداکنم. نه که بازهم خودم را گم کنم یا بگذارم تارعنکبوت بگیرد.من درنهایت تسلیم شدم به تو. به آزاد گذاشتن تو درهرچیز. به چشم گفتن به تو درهرچیز. اما آنقدر برایت عجیب بود که باورت نشد. که حتی ترسیدی خود واقعی ات را نشان دهی. ترسیدی برایت خواب دیده باشم. من اما از ته دل تسلیم شده بودم به آزادگذاشتن بی قید وشرط تو. چون من تمام شده بودم. تمام شده بودم درتو. تو درمن ، درتمام من حلول کرده بودی.فقط همین. کاش خودم را درتوپیدانکرده بودم. کاش بدبودنت مرا رانده بود ازتو. هرچه تو سنگ دل تر شدی، من آرام تر. باشی یانباشی، درمن زندگی میکنی. درخود آگاه وناخود آگاه من. من از حضورت دل کنده ام. نه از وجودت. واین نهایت لذت است محمدجان.محمد بودنت را بیش از آن نام اساطیری ات دوست داشتم. ازمن خواسته بودی به نام خودت نخوانمت. اما بگذار همین یک بار ناپرهیزی کنم:) برای تو دیگر چه فرقی میکند؟ توکه نمیبینی. نمیخوانی ام. حالامیتوانم خودم باشم. وبه تمام گلایه ها و غم تنهایی ات لبخند بزنم. لبخندی حاکی از درک. نه از تمسخر.

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : جان من بخند, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 5:25