اردی بعشق

ساخت وبلاگ
احمد سلیقه ی عجیبی دارد. عجیب ودرعین حال آشنا. انگار نسخه ی دوم خودم است که عینیت یافته. روزهای اول که میدیدمش، ازاوخوشم نمی آمد. این اتفاق تقریباهمیشه برایم می افتد. صمیمی ترین دوستانم کسانی هستند که باراول دیدارم با آنها هیچ حس خوش آیندی به آنهانداشتم. تولدمحسن است. امیدوارم برنامه ام درست پیش رود. مروک خسته است.بس که برای شورای شهر دویده. کاش نتایج زودتر بیاید. دیشب ازساعت ۱۰تا ۱ونیم در ترافیک گیرکردیم .ترافیک سنگین جشن پیروزی. چند ساعت میان مردم روی یک پله نشستیم و فقط نگاهشان کردیم. نمیفهمیدم چرا میرقصند وشادند. چیزی عوض نشده وخب قرارهم نیست عوض شود.من باوجود اینکه این همه تلاش کردم آدمهایی راپای صندوق های رای بکشانم، اما حالا هیچ حسی ندارم. نمیدانم قراراست چه اتفاقی برایمان بیفتد. کاش آنچه میخواستم امکان عینیت داشت.

....

برنامه ی تولد محسن به هم خورد.مروک نیامد. ومن مریض شده ام. تست پنی سیلین این بار حساسیت رانشان داد و من به اجبار باید این درد وحشتناک درگوش و حلقم را تحمل کنم...این قرص های آنتی بیوتیک فقط آدم را ازپامی اندازند ودیگر هیچ...تولدمامان هم بود. بابا امسال روزتولد مامان برای من هم هدیه گرفت...یک دستبند ظریف وزیبا...به مناسبت دفاع ازپایان نامه!!فکر دفاع هم آزارم میدهد...حالم درعین بدبودن خوب است. دیگر دلتنگ نیستم. انگار واقعیت راخوب پذیرفته ام. بعد از چند هفته به مامان هم قضیه ی ناسزای ناسزایی که شنیده بودم راگفتم. گفتم که آن یک جمله چطور احساسم را محوکرد از روی لبانم، ازمیان انگشت هایم واز میان شیارهای مغز ودلم. این بار واقعا دل کندم. ازآخرین نشانه ی گذشته ام که ... وبرایم سخت بود دل کندن. سخت بود اما آسان شد. خودش بادستهای خودش آسانش کرد.انگار باری ازدوشم برداشته شد. حالاراحتم. آرامم. فقط خوابم می آید.تمام امروزرا خواب بودم وهنوزخوابم می آید...کاش فردا این درد بدترنشود...وحشتناک است...حتی نمیتوانم نفس بکشم...

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:27