ترس

ساخت وبلاگ
بعد از گذراندن یک هفته ی سخت ومریضی نابه هنگام، بلاخره دیشب به سینمارفتم. فیلم" برادرم خسرو" که البته اگر بازی بسیار زیبای بازیگرانش نبود، شاید چندان ارزش دیدن نداشت. امروزهم دوباره مشغول شدم به جمع بندی پایان نامه ی گرامی. حدودا ده روز سراغش نرفته بودم...تمرکزش رانداشتم. آن قضیه هم به خیرگذشت وتمامش کردم. وقتی آمادگی چیزی رانداری سراغش نرو. وقتی نمیتوانی باخودت کناربیایی، رهایش کن. اما...اما بدان که بلاخره باید این بیماری نخواستن ونتوانستن را درمان کنی. باید بپذیری وبخواهی. پس درعین حال که چیزی را رهامیکنی، خودت را محکم بچسب. خودت را درمان کن. باید تسلیم شوم و به مشاوره تن دهم.بااین چند مورد اخیر فهمیدم دست روی دست گذاشتن تازمانی که کسی نیامده، چیزی را حل نمیکند. وقتی کسی می آید، درخواستش رامیگوید، دیر است که به دنبال درمان روحم بروم. خیلی دیراست. اعتراف میکنم که اشتباه کردم. نباید همه چیز رابه زمان میسپردم وخودم تماشامیکردم. هیچ چیز درمن باگذر زمان تغییرنکرده. کمی حساس وزودرنج ترشده ام. همه چیز رابه خودم میگیرم. احساس میکنم همه قصد شکستن غرورم رادارند. باهمه سرجنگ دارم. صبرم کم شده. میبینی؟ زمان فقط حساسیت هایم راتشدید کرده. وشاید تنها کارمفیدش کمرنگ کردن اتفاق هابوده. کم کم پذیرشم بیشتر شد اما به چه قیمتی؟ حالامن مانده ام ویک روح بیمارکه باهمه چیز کنارآمده. ترجیح میدادم روحم سالم بود اما باهیچ چیز کنارنیامده بودم.دریک ارتباط جدی ست که میتوانم میزان آسیب روحی ام را باتمام وجودم حس کنم.ارتباطی که نه تنها نمیتواند شکل بگیرد، بلکه فقط یک تلاش بیهوده است.محسن راست میگفت. من نمیخواهم هیچ ارتباطی به هیچ طریقی شکل بگیرد و ظاهرا وانمود میکنم که میخواهم. وانمود میکنم چون توانایی توضیح برای نخواستنش راندارم.درواقع هیچ دلیلی برای نخواستن ندارم. از طرفی واقعا نمیخواهم وتاوقتی نخواهم نمیشود. فقط دیگران را آزارمیدهم.بی آنکه بخواهم. وخودم راشاید بیشتر. قفسی ساخته ام که نمیخواهم ازآن بیرون بیایم. کسی هم توانایی بیرون آوردنم ازآن راندارد. پس چاره چیست؟ باید بخواهم. باید پرواز را دوباره به یادآورم. بی آنکه بترسم. چراکه ترس، خود مرگ است... ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 2:18