آغوش در آغوش،
رؤیای سبز بود که خدا می ریخت
چشم هایت بوی گرسنگی می داد
و انگشتان ظریف و نازکت
زنده تر،
سهم بیداری من
در خلوت کتاب های نجیب
واژه ها،
خونگرم و بی ریا
بین لب هایمان،
جناغ عشق می شکست!
آه!
عزیزمن!
دوباره می خواهمت!
برای چینش اشک هایم
مژه ها،
کارگر نمی افتد!
قدرت یک حس لازم است
کوک یک صدا
بوی یک تو!
و شرحی از کبودی حنجره ام!
#محمد_حسن_چگنی_زاده
ققنوس...برچسب : خاطره, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 53