شهریور...هفده شهریور

ساخت وبلاگ
معجزه...شاید یک معجزه ی دیگر...به یک معجزه نیازمندم. این قرص های رنگا رنگ آرام بخش فقط چند ساعت تپش قلبم را آرام می کنند...چطور فردا را سر کنم؟ یکشنبه همان روز سخت است. همان روز ترسناک. اعتراف می کنم که می ترسم. خواب به چشمم آمده. خسته ام انگار. اثرات آرام بخش است. بی حوصله ام. هنوز برای ارایه ی شفاهی ام هیچ کاری نکرده ام. حالا چه طور باید کاری کنم؟ اصلا باید چه کار کنم؟ من تمام امروز را درآن مهمانی بغض داشتم. تمام امروز را...تک تک ثانیه هایش...حتی وقتی قرار شد چند ثانیه برای پانزده سال آینده حرف بزنم. صدایم می لرزید.. اعتراض کردند ..خنده ام نمی آمد...زور که نبود...خسته ام...خدایا یک معجزه...یک معجزه...این بار هم از تو اجابت میخواهم...این بار هم از تو پدرم را میخواهم...می ترسم...دلم می خواهد بخوابم. تمام بدنم سست است. انگار ساعت ها دویده ام. به تمام کتاب های پسردایی عزیز که باید برایش جلد بگیرم نگاه میکنم. به هفته ی دیگر فکر می کنم. به روز دفاع مقدس...اما هیچ کدام مهم نیستند. درحال حاضر فقط یک چیز برایم مهم است...پدرم...پدرم را به من بازگردان... ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : شهریورهفده,شهریور, نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 18:47