باران چنان برخاک می زند که انگار سر جنگ دارد با آدم ها...باصدای باران به خواب رفتم و صبح باهمان صدا بیدار شدم. تا صبح بارید. زمین بدجوری تشنه است اما ای کاش کمی صبر می کرد و دیر تر می بارید...یاد این شعر افتادم...چقدر روزی دوستش داشتم...
باران که می بارد،
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم:
من تنها نیستم،
تنها، منتظرم
تنها...
باران عجیب بی رحم است...برف بی رحم تر...برف که آمد، تو برگشتی...
ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 17:05