دوستی نیزگلیست...

ساخت وبلاگ
باتمام تمایلم به ماندن درخانه،هنگامی که رفیقی گفت میخواهدمراببیند،به یک ساعت نکشید که برای دیدارش آماده شدم ورفتم تاببینمش.رفیقی که چندان صمیمی نیست اما شاعرخوبیست و شعر،بهانه ی رفاقت ماست.یک سال و اندیست که میشناسمش.زمان کوتاهیست.برای اعتماد کافی نیست.اما برای رفاقت کافیست.برای دوست داشتن،کافیست.مروک برای من دیگر آن مروک سابق نیست.ومحسن نیز این روزها آنقدر که خودش را دراوج میبیند،ودیگران را زیردستانش،ازچشمم افتاده است.ناهید رفیق خوبیست.اما دنیای ذهنی اش بامن آنقدرها متفاوت است که نمیتوانم از احساساتم برایش چیز زیادی بگویم...حرف مشترکمان کم است.مریم،رفیق چندین وچند ساله ی من...مریم رفیق خوبی نیست.مریم رفیق روزهای سخت نیست.اما افکارش شبیه من است و میتوانم بااو حرف بزنم.اما بیشتر ازآنکه من حرف بزنم اوحرف میزند ومن میشنوم.مروک شاید تنهاکسی بود که هم رفیق خوبی بود وهم میتوانستم کنارش گوینده باشم وهم شنونده.نمیدانم چرا برایم عوض شده...وزهرا...از زمانی که ازدواج کرد،آنقدر کم دیدمش...اما بااین حال،زهراهنوز هم برایم قابل احترام ترین رفیق است.رفیقی که دستم را به موقع گرفت...زهراتنها کسی ست که من هنوز هم مثل سالهای دوران دبیرستان به او زنگ میزنم.صدای دلنوازش آرامم میکند حتی اگر بااو درد دل نکنم.وشاید به همین دلیل نامش را درنوشته هایم آرام گذاشته بودم..ویادم هست یک بار فرمانده چه فکرهایی کرده بود:))))باورش نمیشدکسی که آنگونه ازاو نوشته بودم،کهنه رفیقی ست هم جنس خودم.بگذریم.آدم ها رنگ عوض میکنند...شاید این رفیق نسبتا جدید شاعرم،طولانی تر کنارم بماند...حس میکنم همیشه باعث وبانی اصلی گره خوردن احساسم به احساس دوستانم،من بوده ام.حس میکنم درحفظ دوستانم همیشه نهایت تلاشم راکرده ام.درمواردی این تلاش را درآنها هم دیده ام.درموارد اندکی هم نه...مثل آجی...که مرا رهاکرد...که رفت...چقدر نگرانش هستم...اوبه جز من باهیچکس نمیتوانست حرف بزند...از وقتی ازدواج کرد،تنها ترهم شد...مراهم به مرور زمان ازدست داد...زندگی بازی های عجیبی دارد...دلم میخواهد دوستانم را باچنگ ودندان حفظ کنم...

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 59 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 3:45