هزارو یک نفری...به جنگ بادل من...برای این همه تن چه کنم

ساخت وبلاگ
دلم میخواست ازخانه به قصد دیگری بیرون بیایم. قصدی جز رفتن به بیمارستان ومتعلقاتش.خسته بودم. خیلی خسته. پراز فشار عصبی. دلم بام میخواهد. اما تنها. حوصله ی هیچکدام ازین نارفیقان راندارم. البته مروک راهنوز دوست دارم. مریم را هم. کاش نفس اینجابود. ازخانه بیرون آمدم. هوا عجیب کیفورم کرد.آنقدر که دلم میخواست بامترو نروم. دلم میخواست ریه هایم پرشور ازاین هوا...چه بوی خوبی...بوی خاک نم خورده. مقصد سینماسعدی ست. کاموا درمانی :)
کلاف های کاموا حتما حالم را جامی آورند. بهتر ازاین نارفیقانند. کاش میتوانستم فقط روی یک نفرشان حساب دوستی بازکنم. فقط یکی. اما به من ثابت شد که نمیشود. منفعتشان به خطرکه بیفتد، آرامششان، رهایت میکنند. به بهانه ی مزاحم نشدن رهایت میکنند. اما میترسند. بله میترسند مرا ببینند و بلدنباشند حالم را عوض کنند. درحالی که من حالم خوب است. میترسند با آدمها درشرایط بحرانی روبه روشوند. مثل من. زمانی که پدرم روی تخت افتاده بود ومیترسیدم وارد اتاق شوم. میترسیدم پدرم حرفی بزند که بوی وصیت میدهد اما نمیتوانستم نروم. رفتم و پدر مرابوسید ووصیت کرد. اما ترس نداشت. خودم رانگه داشتم. گریه نکردم. تاچشمان پدر بازبود اشک نریختم. پدر راکه بردند تنهاکه شدم، اشک ریختم. ترس نداشت. درد داشت. حالا این نارفیقان میترسند. میترسند خدای ناکرده حالشان رابدکنم:) خط قرمزمیدانی چیست؟ من خط قرمز کشیده ام روی هر نارفیقی که میشناختم. پس دیگر حرفشان راهم نمیزنم. 

هوانیمه ابریست. این روزها بااینکه سخت میگذرند اما خیلی خوب است. همه چیز خوب است. خانه ی ما شبیه بهشت شده. همه چیز عالیست. فقط ازفرط کار ، خسته میشوم. اما آرامم. هرچند فشارهای روانی این شبانه روز برروحم راهنوز تخلیه نکرده ام. ومیدانم تا ناراحتی های درونم از اتفاقات واز دیگران را بیرون نریزم حالم کاملا خوب نمیشود اما همینکه پدر هست ومادر خوشحال است، برایم کافیست که خوب باشم. که خیلی خوب باشم. کاش پدربزرگ بهتر وبهترشود تاخوبی ام تکمیل شود...فقط همین...

ققنوس...
ما را در سایت ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aghoghnoos7shd بازدید : 76 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 20:04